وقتی آسمان می غرد و زمین می لرزد، قلب هایمان می توانند برای زندگی بتپند
روزهای عجیب، روزهایی که ما را آزمودند، روزهایی که از آسمان و زمین، نه فقط آتش، که درس هایی از زندگی، گذشت و مهربانی بارید. ما در این طوفان آموختیم که حتی وقتی آسمان می غرد و زمین می لرزد، قلب هایمان می توانند برای زندگی بتپند.

محسن جلال پور: روزهای عجیبی بر مردم نازنین ایران گذشت، روزهایی که بعید می دانم هرگز از یادمان برود. ما که سختی های جنگ تحمیلی را با پوست و استخوان لمس کرده بودیم، تصور روزهایی دشوارتر را نداشتیم.
آسمان، زمین جنگ بود و روی زمین فقط خون بود و خرابی.
چه جان هایی که از دست رفت و چه دل هایی که زخم های عمیق برداشتند. خانه ها ویران شد، جوانان بسیاری را از دست دادیم و گویی زمان در این کابوس از حرکت باز ایستاده بود و هر لحظه، عمری بود که به سختی تمام می گذشت.
چند روزی از این ایام سخت را در تهران گذراندم و بقیه را در کرمان. در این مدت، با دوستان و خویشان در ارتباط بودم و مدام در شهر، میان مردم، در رفت و آمد. بسیاری از تهرانی ها، خانه و زندگی شان را رها کردند و به زادگاه خود بازگشتند؛ به خانه پدری که سال ها از آن دور بودند. تهران چنان خلوت شده بود که می شد فاصله شمال تا جنوب یا شرق تا غرب را در بیست دقیقه پیمود.
در تمام این روزها، نه خبری از زورگیری شنیدم و نه از سرقت.
در این میان، فقط مهربانی بود و دستگیری؛ محبت بود و همراهی. همسایه ای نانش را با دیگری تقسیم می کرد، جوانی زیر آوار در جست و جوی بازماندگان بود و فروشندشه ای از مشتری سرگشته اش پولی نمی گرفت. مردم با صبری بیشتر در صف ها می ایستادند و با آرامش با هم تعامل می کردند.
در عمق این تاریکی، چیزی در ما زنده بود: مقاومتی ریشه دار در خاک این سرزمین، امیدی که زیر بار ویرانی ها نشکست.
روزهای عجیب، روزهایی که ما را آزمودند، روزهایی که از آسمان و زمین، نه فقط آتش، که درس هایی از زندگی، گذشت و مهربانی بارید. ما در این طوفان آموختیم که حتی وقتی آسمان می غرد و زمین می لرزد، قلب هایمان می توانند برای زندگی بتپند. چرا که ما، ما هستیم و همدیگر را داریم؛ و این، بزرگ ترین دارایی ماست.
مردم ایران، شما بهترین هستید.