◄ کریدور زنگزور اول از ذهن مدیران حذف شد، بعد از نقشه آینده کشور/ چگونه مسیر های ترانزیتی ایران از دست رفت؟
«زنگزور» اول از ذهن مدیران حذف می شود، بعد از نقشه آینده کشور. نه از سر بدخواهی؛ از سر ناآگاهی لجوجانه و بدین ترتیب مسیرهایی که باید ستون اقتدار ایران می شد، با لبخند از دست رفت؛ برای دهه ها.
فریبرز واحدی: این متن درباره کمبود مدیر نیست. درباره زیادیِ مدیرِ ناتوان است؛ آدم هایی با حکم، بدون عمق.
سال هاست یک جابه جایی خطرناک رخ داده: فهم رفت کنار، عنوان آمد وسط.تجربه شد مانع. سؤال شد تهدید. و فکر کردن؟ لوکس غیر ضروری.
مدیران امروز، اغلب نه به خاطر تصمیم اشتباه، بلکه به خاطر نداشتن ساز و کار تصمیم خسارت می زنند.داده را جدی نمی گیرند.مشورت را ضعف می بینند.ریسک را با شانس قاطی می کنند. بلند حرف می زنند چون عمیق فکر نکرده اند. ۹۵ درصد حرف، ۵ درصد سوال. همین نسبت، حال و روز مدیریت ماست.
نه تاریخ می خوانند، نه جغرافیا می فهمند، نه اقتصاد بلدند.
برای همین «زنگزور» اول از ذهن شان حذف می شود، بعد از نقشه آینده کشور. نه از سر بدخواهی؛ از سر ناآگاهی لجوجانه. نمی فهمند ترانزیت یعنی قدرت. نمی دانند مسیر انرژی یعنی امنیت بلند مدت.
فکر می کنند دنیا با دستور و جلسه می ایستد سر جایش.
نتیجه روشن است:
مسیرهایی که باید ستون اقتدار ایران می شد، با لبخند از دست رفت؛ برای دهه ها.
در مدیریت روزمره هم همین منطق حاکم است:
• مسئله را حل نمی کنند، واحد ترمیم خسارت می زنند
• ریشه را نمی زنند، شاخه را رنگ می کنند
• خطا را متوقف نمی کنند، عادی اش می کنند
برق کم می آید، مازوت آزاد می شود.
آب نیست، چاه عمیق تر می شود.
کویر تشنه است، صنعت آب بر می کارند.
بعد با تعجب می پرسند چرا زمین می نشیند، هوا خفه می کند، مردم کنار می کشند.
لایه خطرناک تر کجاست؟
جایی که نسبت، از شایستگی جلو می زند.
جایی که «دسترسی» مهم تر از «دانش» می شود.
جایی که مدیر از آدم قوی تر از خودش می ترسد، پس دورش را با ضعیف ترها پُر می کند تا بماند.
این سیستم مدیر تربیت نمی کند؛ مرید می سازد.
وفادار به شخص، نه به مأموریت.
وفادار به میز، نه به منافع ملی.
چاپلوسی اینجا یک انحراف نیست؛ مسیر رشد است.
کسی بالا می رود که بهتر تعریف کند، نه بهتر بفهمد.
کسی می ماند که سؤال نپرسد، نه کسی که پاسخ داشته باشد.
خلاقیت هم تعریف تازه ای پیدا کرده:
نه تولید ایده، بلکه بزک کردن خطای مدیر.
اشتباه فاحش می شود «تصمیم جسورانه».
بی برنامگی می شود «انعطاف».
حاصل این چرخه:
منحنی رشد مدیریتی صاف.
غرایز فعال، فکر منجمد.
تغییر مساوی تهدید.
سکوت مساوی امنیت.
واقعیت تلخ این است:
اگر مدیران ما فقط کمی صبر بلد بودند، نیمی از بحران ها زاده نمی شد.
اگر یک کتاب جدی خوانده بودند، این همه مطلق حرف نمی زدند.
اگر یک شکست واقعی را پذیرفته بودند، امروز این حجم تکرار خطا را نمی دیدیم.
مسئله ندانستن نیست.
مسئله نخواستن برای دانستن است.
چون دانستن، مسئولیت می آورد.
و مسئولیت، شجاعت می خواهد.
این نظام مدیریتی فرو نپاشیده؛
آرام، منظم و بی هیاهو توخالی شده.
دردناک تر از همه؟
خیلی ها این را می دانند.
می بینند.
حس می کنند.
اما ترجیح می دهند ساکت بمانند؛
چون هزینه صداقت از سود چاپلوسی بیشتر شده.
اینجاست که آن جمله قدیمی دیگر شعار نیست؛ گزارش وضعیت است: از ماست که بر ماست.
* مدرس دانشگاه و مدیر کل اسبق راه و شهرسازی استان تهران