◄ ترس از ارتفاع، یا اعتماد/ تفاوت هراس از ارتفاع با ترس از پرواز
علیرضا عشاقی می گوید: هراس از ارتفاع با ترس از پرواز تفاوت بنیادین دارد. در هراس از پرواز، مسئله نه ارتفاع بلکه کنترل ناپذیری است؛ ذهن از واگذاری اختیار به ماشین یا خلبان می ترسد، از فضای بسته، از وابستگی، از حس بی قدرتی در برابر چیزی که خارج از کنترل اراده اوست، می ترسد. با این حال ترس از ارتفاع، در بطن خود ترسی فیزیکی است، ریشه در ادراک دیداری و تعادل بدن دارد.
علیرضا عشاقی: ترس از ارتفاع، شاید یکی از رو راست ترین ترس های بشر باشد؛ چرا که برخلاف بسیاری از ترس ها، نه در خیال، بلکه ریشه در واقعیتی ساده دارد. زمین پایین است، سقوط ممکن است، و جان همیشه برای بقا می جنگد. از طرفی این ترس، برخلاف تصور عموم، ارتباط مستقیمی به پرواز با هواپیما ندارد. در این میان فردی ممکن است خلبان باشد، ساعت ها در آسمان بماند و هیچ اضطرابی از پرواز نداشته باشد، اما وقتی روی یک صخره، برج یا حتی نردبان بلند می ایستد، تپش قلبش بالا برود. ریشه این تفاوت در ماهیت ادراک انسانی است؛ در آنچه می بینیم، حس، و به طور غریزی برداشت می کنیم.
در هواپیما، ارتباط بدن ما با زمین قطع می شود. ما در یک فضای بسته و امن نشسته ایم، فاصله ای بصری با سطح زمین نداریم و ذهنمان آن ارتفاع را به عنوان خطر واقعی حس نمی کند. اما در ارتفاع فیزیکی، برای مثال لبه یک ساختمان، بدن با تمام حواسش حضور ارتفاع را درمی یابد. پاها سفت می شوند، کف دست ها عرق می کنند، مغز فاصله را محاسبه می کند و سیستم عصبی بدن به صورت خودکار وارد حالت هشدار می شود. این ترس، نه نشانه ضعف، بلکه بازتاب یکی از کهن ترین ساز و کارهای بقا در انسان است؛ همان واکنشی که هزاران سال پیش، وقتی نیاکان ما بر لبه پرتگاه های طبیعی ایستاده بودند، باعث شد بمانند و سقوط نکنند.
اما اگر ریشه این ترس در غرایز بقاست، چرا در برخی از ما به افراط می رسد؟ چرا بعضی ها نمی توانند حتی از پنجره طبقه اول بیرون را نگاه کنند، در حالی که دیگران با خیال راحت از دیواره های ده متری صخره بالا می روند؟ پاسخ در نحوه برخورد ذهن با تجربه ارتفاع نهفته است. مغز، هر تجربه گذشته مربوط به خطر یا حس از دست دادن کنترل را به طور خودکار به موقعیت های مشابه پیوند می زند. اگر فردی در گذشته در ارتفاع دچار سرگیجه، لغزش یا حتی اضطراب ساده ای شده باشد، ذهنش همان موقعیت را به عنوان تهدید کدگذاری می کند. از آن پس، هر تجربه مشابهی همان مکانیزم دفاعی را فعال می سازد.
«ترس از ارتفاع» (Acrophobia) با «هراس از پرواز» (Aviophobia) تفاوت بنیادین دارد. در هراس از پرواز، مسئله نه ارتفاع بلکه کنترل ناپذیری است؛ ذهن از واگذاری اختیار به ماشین یا خلبان می ترسد، از فضای بسته، از وابستگی، از حس بی قدرتی در برابر چیزی که خارج از کنترل اراده اوست، می ترسد. با این حال ترس از ارتفاع، در بطن خود ترسی فیزیکی است، ریشه در ادراک دیداری و تعادل بدن دارد. به همین دلیل، برخی از خلبانان ممکن است در پرواز آرام باشند اما در ارتفاع آزاد، مثلاً روی سکوی باز یک برج یا پل، واکنش اضطرابی نشان دهند.
غلبه بر این ترس، نه در نادیده گرفتنش و نه در فشار آوردن به خود برای حذف کامل آن، بلکه در آشتی و کسب آگاهی با ماهیتش است. انسان نمی تواند غریزه را پاک کند، اما می تواند ذهن را به آرامش در برابر آن عادت دهد. نخستین گام، شناخت دقیق لحظه بروز ترس است: چه زمانی بدن شروع به واکنش می کند؟ ضربان قلب از کجا بالا می رود؟ نگاه به پایین است یا احساس لرزش پا؟ آگاهی از این نقاط آغاز، مثل یافتن ریشه و فعال شدن دکمه اضطراب است. وقتی فرد بداند از کجا شروع می شود، می تواند پیش از آن که شدت بگیرد، آن را کنترل کند.
گام دوم، مواجهه تدریجی است. مغز، تنها از طریق تجربه واقعی یاد می گیرد که تهدیدی در کار نیست. ایستادن چند ثانیه روی نردبان، نزدیک شدن آرام به پنجره بلند، بالا رفتن از صخره های کوتاه یا پلکان های شفاف، ذهن را با پیام جدیدی روبه رو می کند که «من اینجا هستم، ارتفاع وجود دارد، اما خطری نیست»! این تکرار تدریجی، با گذر زمان شبکه عصبی اضطراب را تضعیف می کند. درست همان طور که یک پرنده تازه پرواز هر بار کمی بالاتر می رود تا بفهمد که آسمان امن تر از زمین است.
در این میان، نقش تمرکز بر تنفس و حضور در لحظه حیاتی است. اغلب، اضطراب از ارتفاع نه به خاطر خود ارتفاع، بلکه به خاطر پیش بینی سقوط است؛ ذهن، در کسری از ثانیه، فاجعه را تجسم می کند. اما اگر فرد نرخ نفس کشیدنش را آرام کند و نگاهش را از فاصله پایین به افق ببرد، ادراک تغییر می کند. ارتفاع از تهدید به منظره تبدیل می شود. تمرکز بر حس پاها روی زمین یا دیواره، به ذهن یادآوری می کند که «اینجا» امن است، و سقوط فقط یک تصویر در خیال است.
هیچ ترسی به اندازه ترس از ارتفاع، ما را به مفهوم تعادل نزدیک نمی کند. چون در هر لحظه ای که در ارتفاع هستیم، باید بین ترس و کنترل، بین میل به عقب رفتن و تصمیم برای ایستادن، تعادلی ظریف بسازیم. همین تعادل است که بعدها در بسیاری از موقعیت های دیگر زندگی به کار می آید؛ وقتی در مسیرهای ناشناخته پیش می رویم، وقتی تصمیمی بزرگ می گیریم یا وقتی با شکست روبه رو می شویم. ارتفاع، در معنای نمادینش، همان نقطه ای است که می ترسیم اما می مانیم، و ادامه می دهیم.
غلبه بر ترس از ارتفاع، پیروزی بر بخشی از ذات انسانی نیست؛ بلکه درک این واقعیت است که ترس، بخشی از همان ذات است. هدف، حذفش نیست، بلکه آموختن هم زیستی با آن است. شاید به همین دلیل است که بسیاری از خلبانان، در مواجهه با ارتفاع به نوعی آرامش می رسند؛ نه چون ترس را از میان برده اند، بلکه چون یاد گرفته اند در حضورش، آرام بمانند. ترس از ارتفاع، اگر درک شود، راهنماست؛ راهنمایی که به ما یادآوری می کند زندگی همیشه بر لبه ها می گذرد، و شجاعت، فقط در پرواز نیست، در ایستادن بی لرزش بر لبه ترس است.