کریدور زنگزور، تنگه هرمز و بندرهای خاک خورده؛ حکمرانی در حالت قطع ارتباط
کریدور زنگزور، تنگه هرمز یا هر مسیر حیاتی دیگر فقط برای کشوری سودآور است که بداند قدرت امروز از قرارداد، بازار و سرمایه می آید، نه از بستن دروازه ها و کشیدن دیوار.

حمید آصفی: ایران در طول تاریخ هرگاه شاهراهی را در اختیار داشته، قدرت و ثروت را هم در چنگ گرفته است. از جاده ابریشم تا مسیر کاروان های هندوستان، همیشه موقعیت ژئوپلیتیک تعیین کننده بوده است؛ سازنده امپراتوری ها یا زوال دهنده شان. اما حالا؟ در قرن بیست و یکم، این موقعیت طلایی به کشوری رسیده که به جای بهره برداری، فقط ایستاده و نگاه می کند؛ تماشاگرِ خاموشی که حتی سوت داور را نمی شنود چون در خواب عمیقی فرو رفته است.
دالان زنگزور فقط یک مسیر ترانزیت ساده نیست؛ شاه کلیدی است که می توانست ایران را به قلب بازار اروپا و قفقاز وصل کند. اما در مقابل، به جای قراردادهای چندجانبه و جذب سرمایه گذاری خارجی، همان الگوی قدیمی تکرار شد: شعارهای توخالی، تهدیدهای بی اثر و در نهایت واگذاری میدان به رقبای پرسر و صدایی مثل ترکیه و آذربایجان. نتیجه؟ مسیر ترانزیت به سوی روسیه و ترکیه روانه شده و ایران، با تمام بنادر و مرزهایش، فقط گردوغبار کامیون های عبوری را تماشا می کند.
واقعیت بندرها چنان است که کارشناسان خارجی هم مات و مبهوت می شوند. با بیش از ۷۰۰ کیلومتر ساحل در خلیج فارس و دریای عمان و دسترسی به دریای خزر، باید ایران صادرکننده و توزیع کننده منطقه ای باشد. اما نه! بخش بزرگی از واردات از طریق «واردات مجدد» امارات انجام می شود؛ کالا از چین یا هند به دوبی می رود، آنجا برچسب می خورد و با هزینه و زمان بیشتر به ایران بازمی گردد. این یعنی بازی دادن خود با دست خود.
در مرزهای زمینی، اوضاع بدتر است. به جای ایجاد شبکه ترانزیت قانونی و صنعتی با همسایگان، هزاران کولبر بارهایشان را از مسیرهای کوهستانی و مرگبار عبور می دهند. این نه فقط فاجعه انسانی است، بلکه نماد شکست مطلق دیپلماسی اقتصادی و گمرکی است؛ کشوری که می توانست با یک امضا میلیاردها دلار تجارت قانونی داشته باشد، حالا به شانه های خمیده مردمش چشم دوخته است.
بلندگوهای حاکمیت همچنان نسخه کهنه «بستن تنگه هرمز» را تکرار می کنند. اگر این تهدیدها در قرن نوزدهم مطرح می شد، شاید بازدارنده بود؛ اما امروز؟ در جهانی که زنجیره تامین انرژی با خطوط لوله جایگزین مدیریت می شود، بستن تنگه هرمز شبیه اعلام ورشکستگی سیاسی است، نه نمایش قدرت.
کانال سوئز در ۱۹۵۶ به خوبی درس داد؛ وقتی مصر ملی سازی کرد، قدرت های غربی مسیرهای جایگزین را فورا فعال کردند. کانال سوئز هیچ گاه اهرم فشار مطلق نشد. تهدید بستن تنگه هرمز فقط اعراب را به ساخت مسیرهای جایگزین و فراری دادن سرمایه ها سوق داد.
این یعنی وقتی شاهراه های تازه ساخته نمی شود، شاهراه های موجود را هم با دست خود می بندند. همان منطق شکست خورده قرن گذشته که خیال می کند با قهر می توان قدرت داشت، در حالی که قرن بیست و یکم بر شبکه سازی، تعامل و ادغام اقتصادی بنا شده است.
مشکل فقط کهولت سن تصمیم گیران نیست؛ مشکل اعتیاد مزمن به توهمات گذشته است. کسانی که هنوز خیال می کنند با شعار می توان جهان را تغییر داد، پشت فرمان اتوبوسی نشسته اند که ۹۰ میلیون سرنشین دارد و هر روز جاده تنگ تر می شود.
کشوری با ۱۵ همسایه و موقعیت بی نظیر ترانزیتی، به جای مرکز کریدورهای منطقه، در حاشیه ایستاده و عبور رقبایش را تماشا می کند. دالان زنگزور، تنگه هرمز یا هر مسیر حیاتی دیگر فقط برای کشوری سودآور است که بداند قدرت امروز از قرارداد، بازار و سرمایه می آید، نه از بستن دروازه ها و کشیدن دیوار.
تا وقتی سیاست در دست کسانی است که با خاطرات قدرت های گذشته زندگی می کنند، هر دالانی بسته می ماند و هر تنگه ای که باز است، فقط در خیال بسته می شود. این وضعیت نه از دشمن، که از رهبرانی نشأت می گیرد که حتی در آینه هم جهان را نمی بینند.