بازدید سایت : ۷۰۱۴۸
| کد خبر ۲۹۸۰۸۱
کپی شد

چرا مذاکرات ایران و آمریکا به نتیجه نمی‌رسد؟

در دیپلماسی معاصر، کمتر پرونده ای به اندازه گفت وگو های هسته ای ایران و آمریکا تضاد میان ظاهر تعامل و عمق ناهماهنگی را این گونه آشکار می سازد. در گذر زمان این منازعه به نبردی مفهومی بر سر معنا، هویت و مشروعیت بین دو جهان بینی بدل شد.

چرا مذاکرات ایران و آمریکا به نتیجه نمی‌رسد؟
تین نیوز |

در مواجهه با پرونده هسته ای ایران و آمریکا، اغلب یا چانه زنی دیپلماتیک را تاکتیکی برای فرار از فشار می دانند یا نزاعی ایدئولوژیک و بی پایان. اما پیمان سیاسی، عرصه تقابل دو عقلانیت سیاسی ریشه دار است. در یک سو، غرب با رویکردی امنیت محور و تکنوکراتیک آن را ابزاری برای مدیریت و مهار تهدید می بیند.

به گزارش تین نیوز به نقل از فرهیختگان، ساختار ذهنی آمریکا بر مبنای مهندسی بحران و کنترل رفتار طرف مقابل طراحی شده و در آن تعهدنامه متقابل خوب یعنی قابل نظارت و بازگشت پذیر. در نگاه غرب، اعتماد جایگاهی ندارد و همه چیز باید قابل راستی آزمایی باشد. در سوی دیگر، ایران با عقلانیتی هویت محور وارد میدان می شود. تجربه تاریخی، انقلاب اسلامی و آرمان استقلال باعث شده که ایران تعاملات سیاسی را بستری برای تثبیت شأن ملی و حقوق برابر بداند. برای تهران، هر بند از سازش سیاسی نه تنها یک پارامتر فنی بلکه حامل دلالت های حیثیتی و هویتی است.

این شکاف در دستگاه مفهومی باعث شده مذاکرات همواره با شکاف در فهم مفاهیم پایه (اعتماد، تعهد، حقوق، فشار) مواجه باشد: ناهمزمانی عقلانیت ها یعنی دو طرف حتی اگر بر عدد و زمان همسو باشند، بر معنای آن سازوکار مشترک ندارند. پرسش امروز دیگر آن نیست که نتیجه گیری مشترک خواهد شد یا نه، بلکه این است: آیا اصلاً بر بستر این دو عقلانیت ناسازگار، نقطه مشترک پایداری ممکن است؟ پاسخ به این پرسش فراتر از دیپلماسی، آینده مواجهه ایران و غرب را تعیین خواهد کرد. 

روایتی از چهار گسست عقلانی

1- دوره سوء ظن متقابل (۱۳۸۸–۱۳۸۲): تقابل حق و تهدید، انجماد زبان مشترک

در نخستین دوره مذاکرات، ما با تقابل دو گفتمان بنیادین مواجهیم: ایران برنامه هسته ای را حق طبیعی خود بر پایه معاهده ان پی تی و هویت استقلال طلبانه پس از انقلاب می دانست، در حالی که آمریکا آن را تهدیدی وجودی و پوششی برای دستیابی به سلاح می دید. این شکاف در ادراک، تنها شکاف حقوقی نبود، بلکه شکاف در عقلانیت های حاکم بر سیاست خارجی دو کشور بود.

در نگاه کشورمان، اعتمادسازی بدون به رسمیت شناختن حقوق مسلم بی معنا بود، اما در نگاه آمریکا، اعتماد بدون نظارت سختگیرانه ممکن نبود. در نتیجه، گفت وگو ها از اساس دچار بحران معنا شدند: چانه زنی انجام می شد، اما نه با زبان واحد بلکه با افق های متفاوت. مسیر دیپلماسی به جای تفاهم، تبدیل به ابزاری برای آزمودن نیت ها و فریب هراسی شد. 

2- دوره عقلانیت ابزاری (۱۳۹۴–۱۳۹۲): مهندسی تعادل بدون هم افقی معرفتی

با آغاز به کار دولت یازدهم و ایجاد فضای تعاملی جدید، دو طرف به سمت نوعی عقلانیت کارکردگرایانه حرکت کردند. برجام تجلی این رویکرد بود: سازوکاری پیچیده، گام به گام و متوازن که هدفش تثبیت نظم موقت بود؛ آمریکا به دنبال تضمین ثبات و افزایش فاصله گریز هسته ای بود، اما ایران به دنبال رفع فشار های اقتصادی و تثبیت حق غنی سازی.

اما در بُعد معرفتی، برجام بر پایه اعتماد متقابل بنا نشد، بلکه بر اساس «راستی آزمایی متقابل» طراحی شد. مفاهیم کلیدی مانند «تعهد»، «ضمانت» و «بازگشت پذیری» در ذهنیت دو طرف معنای یکسان نداشت. بنابراین، گرچه ظاهر چهارچوب تعاملی، فنی و منظم بود، ولی در اعماق، ناهمگونی عقلانی همچنان پابرجا بود. 

3- دوره گسست معرفتی (۱۳۹۹–۱۳۹۷): عبور از گفت وگو به بازدارندگی متقابل

با خروج یک جانبه آمریکا از برجام در سال ۱۳۹۷، نظم عقلانی دوره پیشین فرو ریخت. غرب فشار حداکثری را جایگزین تعامل کرد و روند گفت وگو را به ابزار فشار برای تسلیم تبدیل ساخت. ایران اما از منطق نرمش قهرمانانه عبور کرد و وارد مرحله مقاومت فعال شد.

در این دوران، پروسه مفاهمه دیگر فرآیند حل مسئله نبود، بلکه میدان بازدارندگی عقلانی بود. کشورمان گام به گام تعهدات هسته ای را کاهش داد، خطوط قرمز خود را اعلام کرد و با پاسخ های امنیتی (نظیر سرنگونی پهپاد آمریکایی و پاسخ به ترور سردار سلیمانی) وارد فاز بازدارندگی متقابل شد. به بیانی دقیق تر، دیپلماسی به جای گفت وگوی تمدنی، به جنگی بدون شلیک گلوله بدل شد. این دوره اوج بحران زبان مشترک بود؛ دو طرف نه تنها مذاکره نمی کردند، بلکه حتی بر سر تعریف آن نیز توافقی نداشتند. 

4- دوره فرسایش گفتمانی (۱۴۰۰ تا امروز): گفت وگو بدون افق عقلانی مشترک

در این بازه زمانی، اگرچه مذاکرات احیا شد، اما دیگر نه افق روشن داشت و نه زبان گفتمانی منسجم. مفاهیمی نظیر «ضمانت»، «بازگشت به راه حل مشترک»، «لغو تحریم» و «تضمین اجرایی»، فاقد معنای مشترک شده اند. مذاکرات ادامه دارد، اما بیشتر شبیه گفت وگو های نمادین است تا فرایندی واقعی برای سازوکار مشترک؛ عقلانیت های طرفین نه به سمت هم نزدیک شده اند و نه تحول یافته اند. ایران در چهارچوب بازدارندگی فعال باقی مانده و آمریکا همچنان از فشار به عنوان اهرم کنش دیپلماتیک استفاده می کند. نتیجه؛ نوعی تعلیق دیپلماتیک است؛ وضعیتی که در آن همه چیز گفته می شود، اما هیچ چیز محقق نمی شود.

آیا گفتمان مشترک ممکن است؟ 

شکاف معرفتی: از مذاکرات به بن بست واژگانی

میز مذاکرات هسته ای در وین هرچند بار ها چیده شده، اما زمانی که دو طرف زبان مشترک ندارند، عملاً خالی است. ایران و آمریکا با دو جهان بینی ریشه دار اما متضاد وارد گفت وگو می شوند: ایالات متحده از دریچه نظم امنیتی-بازدارنده و منطق نظم لیبرال جهانی به موضوع می نگرد، حال آنکه ایران مذاکرات را در بستر تاریخی از استعمار، تحقیر و مداخله خارجی تحلیل می کند. نتیجه این تفاوت، گسستی عمیق در چهارچوب مفهومی دو طرف است. برای ایران، برنامه هسته ای نماد استقلال، غرور ملی و احیای عزت تاریخی است.

اما در نگاه واشنگتن، این برنامه یک تهدید محاسبه پذیر در نظام عدم اشاعه است که باید مهار شود. طرف آمریکایی اغلب از واژگانی استفاده می کند که برای ایرانیان معادل نوعی تحقیر یا تهدید حیثیتی است؛ واژه هایی چون «مهار»، «دست کشیدن»، «مدل لیبی» یا حتی «بازگشت پذیری» بلافاصله حافظه تاریخی تلخ ایران را از کودتای ۲۸ مرداد تا تجربه شکست اعتماد در برجام فعال می کند. 

به زبانی دقیق تر، دو طرف نه تنها بر سر اهداف اختلاف دارند، بلکه واژه های مشترک شان نیز معنا های متفاوتی دارند. هر اصطلاح در بستر تاریخی و فرهنگی متفاوتی شکل گرفته است؛ از «ضمانت» گرفته تا «نرمش»، از «بازدارندگی» تا «پایبندی». بدون بازتعریف این واژگان، گفت وگو صرفاً به تبادل واژه هایی با معانی ناهماهنگ بدل می شود. 

شرایط ایجاد مفاهمه مفهومی؛ چگونه از معامله گری خام عبور کنیم؟ 

اگر هدف عبور از چرخه بن بست و سوء تفاهم است، آنگاه رایزنی رسمی باید نه تبادل امتیاز، بلکه تلاشی برای هم فهمی مفهومی باشد. این مسیر اما به چهار پیش شرط بنیادین نیاز دارد: 

1- بازتعریف گفت وگو به عنوان مسئولیت متقابل نه امتیاز یک طرفه

گفت وگو های روندی نباید امری «تفضل آمیز» از سوی یکی از طرفین باشد، بلکه باید یک مسئولیت دوسویه تلقی شود. تجربه مذاکرات محرمانه عمان نشان داد که کنار گذاشتن واژگان حساس برانگیز مانند «تسلیم»، «تعطیلی کامل» یا «مدل لیبی» چگونه می تواند فضای تفاهم را مهیا کند. طرفین زمانی به واقع وارد گفت وگو می شوند که نه از موضع امتیازخواهی، بلکه از درک رنج و تجربه تاریخی طرف مقابل حرف بزنند. 

2- پذیرش چهارچوب های معنایی متفاوت نه تحمیل چهارچوب خود

هیچ گفت وگویی بدون پذیرش تنوع در «چهارچوب مفهومی» طرف مقابل ثمربخش نخواهد بود. آمریکا باید درک کند که برای ایران «امنیت» صرفاً یک مفهوم بازدارنده نیست، بلکه ترکیبی از حفظ عزت، حافظه تاریخی و اقتدار بومی است و ایران نیز باید بداند که طرف مقابل مسائل را از زاویه «قابلیت راستی آزمایی» و نظم جهانی می بیند. در این میان، توافق فقط زمانی پایدار می شود که در هر دو گفتمان قابل تبیین و مشروع جلوه کند.

3- انضباط زبانی و پرهیز از واژگان تحریک آمیز

مذاکرات حساس به واژگان حساس هم نیاز دارد. یک اصطلاح اشتباه می تواند ماه ها تلاش دیپلماتیک را نابود کند. تغییر زبان الزاماً به معنای تغییر محتوا نیست، بلکه گاهی تنها راه ادامه مسیر است. استفاده از تعابیر علمی و فنی به جای واژگان امنیتی یا تحقیرآمیز می تواند سطح واکنش پذیری طرف مقابل را کاهش دهد و مسیر تفاهم را هموارتر کند. 

4- صبر نهادی و امکان سازی فرهنگی- شناختی

تفاهم مفهومی فرایندی تدریجی است که به زمان، تجربه مشترک و تراکم ارتباطات غیررسمی نیاز دارد. کانال های دانشگاهی، تبادل های فرهنگی و حتی فروم های چندجانبه می توانند زمین بازی را آرام تر و آماده تر برای گفت وگوی واقعی کنند. این به معنای عبور از «دیپلماسی ضربتی» و ورود به فرایند بلندمدت مفاهمه تدریجی است. 

بازتعریف مذاکره؛ عبور از معامله گری به فهم متقابل

برای اینکه بتوانیم از چرخه معیوب «تحریم در برابر امتیاز» یا «تهدید در برابر انعطاف» عبور کنیم، باید ابتدا خود مفهوم مذاکره را بازتعریف کنیم. این فاکتور در وضعیت فعلی، بیش از آن که فرایندی برای حل اختلاف باشد، به صحنه ای برای اعمال فشار و ارزیابی مقاومت طرف مقابل تبدیل شده است.

این منطق، مذاکره را به بازی صفر و یکی تقلیل داده: یا امتیاز بگیر یا بازنده باش. اما هیچ ترتیب دیپلماتیک پایداری از دل چنین بازی هایی حاصل نمی شود. توافق دوجانبه باید از یک صحنه چانه زنی به یک کنش تفسیری ارتقا یابد.

یعنی هر طرف پیش از آن که بخواهد امتیاز بگیرد، تلاش کند منطق طرف مقابل را بفهمد و طرحی ارائه دهد که نه تنها در متن، بلکه در ذهن و زبان دو طرف قابل توضیح باشد. لازمه این موضوع در آن است که منطق حاکم بر اولویت های طرف مقابل الزاماً خصمانه یا فریب کارانه نیست؛ بلکه ممکن است حاصل چهارچوبی معرفتی متفاوت باشد. اگر هر پیشنهاد یا امتیاز تنها در منطق طرف خود قابل تبیین باشد، درنهایت در ذهن طرف مقابل فاقد مشروعیت خواهد بود و به سرعت فرومی ریزد. 

نکته اساسی آن است که یک همگرایی سیاسی موفق زمانی حاصل می شود که هر طرف بتواند آن را برای ملت-نخبگان و تاریخ خود «قابل توضیح» بسازد. این امر با آگاهی از عقلانیت طرف مقابل ممکن است. پس گفتمان مشترک یک ضرورتی معرفتی و پیش شرط تحقق هر تفاهم واقعی است. بدون تحقق این گفتمان، هر بار فقط پوسته ای از آن ایجاد می شود و با اولین شوک سیاسی همان پوسته خواهد شکست. 

دیپلماسی اگر بازتعریف شود؛ افقی برای گفتمان پایدار

مسیر دیپلماسی هسته ای در سال های گذشته بیشتر مبتنی بر واکنش های مقطعی و بده بستان های تاکتیکی بوده تا یک منطق ساخت یافته و پایدار. مذاکرات بیشتر تابع لحظه ها و اضطرار ها بوده اند، نه محصول یک چهارچوب عقلانی منسجم. در چنین شرایطی، هر دور گفت وگو به بازی تکراری امتیازگیری و فشار بدل شده، بدون آنکه چشم اندازی روشن از یک معماری پایدار بر بستر تفاهم معرفتی شکل گیرد. اگر بناست نقشه راه دیپلماتیک از این چرخه خارج شود، باید از منطق «معامله های موردی» عبور کنیم و به سوی شناخت متقابل، ولو حداقلی از بنیان های مفهومی امنیت و نظم حرکت کنیم.

هیچ سند مورد تفاهم پایداری بر پایه مجموعه ای از امتیازدهی های موقت ساخته نمی شود. باید در نقطه ای ایستاد و گفت: قبل از معامله، ابتدا باید درباره مفاهیم توافق کنیم. اگر ایران و آمریکا حتی بر سر درک حداقلی از ثبات منطقه ای یا دغدغه های امنیت هسته ای به اشتراک برسند، همین نقطه اشتراک می تواند زیربنای یک مسیر قابل اعتماد برای گفت وگو باشد. 

در این افق، دیپلماسی باید از ساختار رایج «چانه زنی ابزارمحور» به کنش ترجمه معرفتی میان دو منطق گفتمانی ارتقا یابد. هر طرف باید بکوشد روایت ها و دغدغه های بنیادین طرف مقابل را بفهمد و بازتعریف کند، نه آنکه تنها در چهارچوب خود معنا کند. این «ترجمه» یک بازی زبانی نوعی هم فهمی راهبردی است؛ جایی که طراحی امنیت نه بر مبنای حذف طرف مقابل، بلکه بر مبنای هم زیستی دو منطق ملی ممکن می شود. برای تحقق این تحول، ایران نیازمند یک «بازآرایی معرفتی در تفکر سیاست خارجی» است. این بازآرایی سه بُعد بنیادین دارد: 

1- شفاف سازی مفهومی در سطوح تصمیم سازی: هدف راهبردی ایران باید از ابهام خارج شده و به صورت منسجم و تبیین پذیر در سطح دیپلماسی، فناوری و امنیت تعریف شود. سیاست خارجی باید زبان روشن داشته باشد. 

2- پذیرش منطق صبر راهبردی: در جهانی که اعتماد ساختاری وجود ندارد، هیچ دستاورد پایداری در کوتاه مدت حاصل نمی شود. باید بپذیریم که مسیر مفاهمه، مسیری تدریجی، فرساینده اما ضروری است. 

3- نظم بخشی به زبان دیپلماتیک متقابل: دیپلماسی ایران باید درک دقیقی از زبان طرف مقابل پیدا کند؛ اینکه چگونه مفاهیم امنیت، تعهد یا فشار در فضای سیاسی آمریکا فهمیده می شود. در مقابل، نیز باید پیام خود را به زبانی ترجمه پذیر ارائه دهد؛ زبانی که سوء برداشت ایجاد نکند و درک متقابل را تسهیل کند. 

در نهایت موفقیت مذاکرات آینده نه به تعداد سانتریفیوژ ها نه به فرمول غنی سازی بلکه به عمق درک متقابل از منطق یکدیگر وابسته است. هر گفت وگوی جدید باید آجر کوچکی در بنای «روایت مشترک» باشد که فراتر از دولت ها از جنس نهادسازی و فهم سیاسی است. اگر جمهوری اسلامی بتواند این افق مفهومی را طراحی و پیگیری کند می توان امیدوار بود که پرونده هسته ای ایران به عنوان یک مسئله قابل مدیریت در نظم منطقه ای تثبیت شود. این نه خیال پردازی بلکه ضرورت یک بازتعریف جدی از دیپلماسی در دوران تکثر و شکاف های فکری است.

آخرین اخبار حمل و نقل را در پربیننده ترین شبکه خبری این حوزه بخوانید
ارسال نظر
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید تین نیوز، تا ۲۴ ساعت بعد منتشر خواهد شد.
  • تین نیوز نظراتی را که حاوی توهین یا افترا است، منتشر نمی‌کند.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
  • انتشار مطالبی که مشتمل بر تهدید به هتک شرف و یا حیثیت و یا افشای اسرار شخصی باشد، ممنوع است.
  • جاهای خالی مشخص شده با علامت {...} به معنی حذف مطالب غیر قابل انتشار در داخل نظرات است.
  • در نوشتن نظرات، لطفا بعد از هر کلمه، یک فاصله خالی بگذارید.
  • در انتقال تخلفات دستگاه‌ها، موارد تخلف را با ضمیمه نمودن اسناد تخلف به آدرس info@tinn.ir ارسال نمایید تا امکان پیگیری بصورت مستند فراهم شود.