| کد خبر: 255187 |

تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران به روایت دکتر رضا نیازمند؛

◄ تعیین تکلیف مونتاژ سازی/ کوشش برای ساخت اتومبیل در داخل کشور

اولین کاری که ما در وزارت اقتصاد کردیم این بود که گفتیم مونتاژ نام مسخره ای بین مردم و روزنامه ها شده است و ما باید مونتاژ را از میان برداریم.

تین نیوز

رضا نیازمند از پایه گذاران سازمان مدیریت صنعتی و سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران بود. وی فردی کارآفرین، صنعت‌ گر و مدیر اجرایی ایرانی بود و مروجان و پایه گذاران توسعه صنعتی در اقتصاد ایران یاد می‌ شود. او همچنین کارخانجات متعدد نساجی و‌... را از ورشکستگی به سود آوری رساند.

در ادامه بخش دیگری از خاطرات او را می خوانیم:

تعیین تکلیف مونتاژ سازی

اولین کاری که ما در وزارت اقتصاد کردیم این بود که گفتیم مونتاژ نام مسخره ای بین مردم و روزنامه ها شده است و ما باید مونتاژ را از میان برداریم. در آن موقع ما دو کارخانه مونتاژ اتومبیل سواری داشتیم. یکی اتومبیل شورولت ( به مدیریت اخوان ) بود که اتومبیل را در چهار قطعه از آمریکا می آورد و در تهران سوار می کرد. در نتیجه از پرداخت (حدود 50 میلیون تومان عوارض گمرکی در سال ) طفره می رفت.

یکی دیگر اتومبیل فیات بود که یک گاراژ کوچک داشت. اتومبیل فیات را در سه تیکه می آورد یکی بدنه‌، یکی شاسی و کف که موتور به آن چسبیده بود و یکی هم صندلی ها. ما به او گفتیم تو ما را مسخره کرده ای یا بساز یا برو ! فیات بدون مقاومت کارگاه خود را بست و رفت. اما اخوان که اتومبیل شورلت را مونتاژ می کرد مقاومت کرد و با دادن رشوه به وکلای مجلس و شاید به درباری ها مدت ها به مونتاژ ادامه داد. البته لازم به یادآوری است که خانواده اخوان در بازار شهرت و قدرت بسیار قدیمی داشتند.

مهلت شاه برای تولید داخلی اتومبیل

یکی از تصمیماتی که در جلسات پنجشنبه در حضور دکتر عالیخانی گرفته شد‌، حمایت از سرمایه گذاران در صنایع بود. مثلا برای جلوگیری از مونتاژ ضوابطی نوشته شد که طبق آن هر کارخانه تولیدی هنگام تقاضای «پروانه ساخت» باید برنامه زمانی برای ساخت کامل کالای تولیدی خود در ایران ارائه دهد و در اولین سال هم حداقل 20 درصد از قطعات خود را در ایران بسازد. مهم ترین صنعت در آن روزها تاسیس کارخانه اتومبیل سازی بود که در مورد آن قرار شد پروانه به کسی داده شود که از سال اول بدنه اتومبیل را در ایران بسازد. تازه چند روز بود که ضوابط صدور پروانه اتومبیل سازی را در جلسات پنجشنبه تصویب کرده بودیم که یک نفر آلمانی وارد اتاق من شد و تقاضا کرد که پروانه ساخت اتومبیل مرسدس بنز‌، مشهورترین اتومبیل آن روزها به او داده شود. گفتم با کمال میل ولی باید برنامه ساخت آن را برای من بیاوری و از سال اول هم بدنه آن را داخل ایران بسازی او با تعجب گفت: می گویی ما اتومبیل مرسدس بنز را که بهترین اتومبیل دنیا است در ایران بسازیم؟ گفتم در ابتدا فقط بدنه را بسازید‌، بقیه را در سال های بعد. گفت تکنولوژی در ایران طوری عقب مانده است که تا 15 سال دیگر حتی علامت «ستاره» مرسدس را هم در ایران نمی توان ساخت. گفتم با کمال معذرت ما هم به شما پروانه نمی دهیم. آن شخص رفت.

بیشتر بخوانید:

چند روز بعد آقای عالیخانی که شاید روزهای سه شنبه حضور شاه می رفت تا گزارش کارهایش را بدهد‌، به من گفت: شاه پرسید که نیازمند تقاضای ساخت اتومبیل مرسدس را رد کرده است؟ عالیخانی جواب داده بود که ما ضوابطی داریم و از آن عدول نمی کنیم. اگر آنها ضوابط ما را قبول کنند‌، بلافاصله پروانه خواهند گرفت. شاه گفته بود که نیازمند 6 ماه مهلت دارد که اتومبیل سازی را در ایران راه بیاندازد والا برود (یعنی اخراج است) بعدها معلوم شد که شرکت مرسدس یک اتومبیل کوچک بسیار زیبا‌، مجهز به آخرین وسائل‌، ساخته و به ولیعهد تقدیم کرده و بعد آمده که پروانه مونتاژ مرسدس را از ما بگیرد.

کوشش برای ساخت اتومبیل در داخل کشور

به هر صورت کار من سخت شده بود فقط 6 ماه مهلت برای ساخت اتومبیل در ایران داشتم.

من مدیر کل کاردان و با وفایی داشتم به نام مهندس خسرو شیرزاد. او را خواستم و داستان را برایش تعریف کردم و گفتم که به هر صورت که شده ما باید حتی اگر ناچار شویم یک عدد اتومبیل که بدنه آن در ایران ساخته شده باشد ارائه دهیم تا نشان دهیم این کار در ایران عملی است.

بعد گفتم از لحاظ ساخت بدنه ساده ترین اتومبیل «جیپ» است ما در ایران «صافکار» های خیلی خوب داریم که گلگیرها و بدنه های تصادفی اتومبیل ها را به خوبی تعمیر می کنند. کسی را پیدا کن که با دست بدنه یک جیپ را بسازد و ما را از تنگنا نجات دهند . او رفت و چند روز بعد گفت : پیدا کردم. بیا با هم برویم دروازه قزوین. دروازه قزوین در جنوب غربی تهران واقع شده بود و تمام کارگاه های صنعتی در آنجا متمرکز بود. به یک گاراژ بزرگ وارد شدیم که کف آن خاکی بود و اطراف آن اطاقک هایی با سقف حصیری و ستون های چوبی ساخته بودند و در هر اطاقک چند نفر مشغول به کار فنی بودند. رئیس گاراژ «اصغر آقا قندچی» نام داشت او جلو آمد و خود را معرفی می کرد.

اصغر آقا جوانی بود خوش اندام‌، قوی‌، با دست های زمخت و کار کرده. لهجه او لهجه مخصوص فلزکارانی بود که من شش سال با آنها در کارخانه ونک کار کرده بودم با همان لهجه با هم شروع به حرف زدن کردیم. گفتم «اصغر آقا» بگو ببینم چکار کردی که این مهندس شیرزاد ما این قدر تعریفت را می کند؟

گفت آقای مهندس من در اینجا برای یک شرکت کار می کنم که نماینده «ماک آمریکا»  است. «ماک » کامیون خیلی قوی است ولی برای جاده های آسفالت شده امریکا ساخته شده. در ایران با این جاده های خاکی و دست اندازهای زیاد شاسی می شکند و در تابستان هم در راه طولانی‌، مثلاً راه تهران – مشهد‌، جوش می آورد. من کامیون ها را میگیرم‌، شاسی آنها را تقویت می کنم و رادیاتور آن را هم بزرگ می کنم تا مناسب جاده های خودمان شود. کارمان الحمدالله خوب است. گفتم بارک الله‌، دستت درد نکند. کارهایت را به من نشان بده.

او از جلو و ما از عقب راه افتادیم. در هر اتاقک چند کارگر روی زمین خاکی با ابزارهای بسیار ابتدایی هر کدام یک کار انجام می داند. همه کارگران سالم‌، باهوش و کارکن بودند. من که در ابتدای شروع به کارم با چنین افرادی کار کرده بودم خود را در خانه خود دیدم. با همه دست دادم و حال و احوال کردم و از کارشان تعریف کردم و با شادی و سرافرازی همه آنها را شریک شدم و روی چهارپایه شکسته ای که برایم آوردند نشستم و با آنها یک چای تازه جوشیده دروازه قزوینی خوردم در آخر بازدید‌، اصغر آقای گفت یک اطاق کامیون هم خود ما ساخته ایم. می خواهم به شرکت بگویم دیگر اطاقک نیاورد چون کرایه حملش زیاد است. فقط شاسی وارد کند. اگر این کار بشود درآمد ما زیاد می شود و خواهیم توانست کارگاه خودمان را آسفالت کنیم و این سقف های حصیری را جمع کنیم و سقف حسابی بسازیم و آن وقت شاسی می گیریم کامیون تحویل می دهیم.

رفتیم و اتاق ساخته شده اصغر آقا را دیدیم نفس در سینه ام قطع شده بود. آنچه من می خواستم «اصغر آقا» هم اکنون انجام داده بود. گفتم اصغر آقا من معاون وزارت اقتصاد هستم. فردا بیا اداره من با تو کار مهمی دارم. شاد و خندان با مهندس شیرزاد به اداره برگشتم. در راه به شیرزاد ( که خود فارغ التحصیل دانشکده صنعتی ایران و آلمان بود و سال ها با چنین کارگرانی کار کرده بود ) گفتم : دیدی ؟ در یک گاراژ خاکی چند کارگر ایرانی چه می کنند. باید این ها را کمک کرد تا همه ترقی کنند ما باید آنها را صاحب کارخانه کنیم.

فردای آن روز اصغر آقا به دفتر کار من آمد. او را پهلوی خود نشاندم و گفتم : چند ماه دیگر نمایشگاه صنعت برای اولین بار در تهران افتتاح می شود. شاه برای بازدید می آید. من می خواهم تو در نمایشگاه شرکت کنی و غرفه خوبی داشته باشی. تو یک شاسی اتومبیل جیب بخر و در گاراژت با دست یک بدنه تمیز بساز و روی آن شاسی بگذار و آن را قشنگ رنک کن و آن کامیون را هم که اطاق راننده اش را با دست ساخته بودی تمیز رنگ کن و همه را در غرفه مخصوصی که در نمایشگاه برایت درست خواهم کرد بگذار شاه به غرفه تو خواهد آمد. کاری کن که مور توجه قرار بگیری. هر کمکی در این زمینه می خواهی بگو برایت فراهم می کنم. بعد به او گفتم به پاداش این زحمات که خواهی کشید‌، من هم امروز اولین پروانه ساخت «کامیون» در ایران را برایت صادر می کنم و به بانک توسعه صنعتی و معدن هم توصیه می کنم که به تو یک وام صنعتی بدهد تا بتوانی فوری زمینی بخری و کارخانه ای برای ساخت کامیون ماک بسازی و اصغر آقا گفت آقای مهندس من دارم کار می کنم و از کارم هم راضی هستم با کارمندان دولت هم سر و کار ندارم که هر روز مزاحم من شوند می ترسم با این پروانه پای دولت و مالیات به محل کار من باز شود.

گفتم با این پروانه تو آن قدر پولدار خواهی شد که تمام مشکلاتت را حل خواهی کرد. فوری شیرزاد را صدا کردم تا او را به اطاق خود ببرد و کمک کند تا فرم ها و تعهدات را پر کند و همان روز پروانه او برای تاسیس کارخانه کامیون سازی با تعهد ساخت بدنه و رادیاتور‌، در سال اول‌، را صادر کند و به او بدهد. شیرزاد هم همینطور عمل کرد. بلافاصله مژده اتمام کا را به دکتر عالیخانی دادم. اظهار علاقه کرد که اصغر آقا و کارگاه خاکی او را ببیند. روز بعد با هم به دروازه قزوین رفتیم و کارگاه را بازدید کردیم. یک عدد چای تازه جوش خوردیم و با اصغر آقای یک عکس دسته جمعی هم گرفتیم.

فردای آن روز دکتر عالیخانی به عرض شاه رساند که که اتومبیل سازی در ایران شروع شده و اولین نمونه آن در نمایشگاه صنایع به معرض نمایش در خواهد آمد. بنده  هم از این گرفتاری خلاص شدم. اصغر آقا در حقیقت پیمانکار شرکتی بود که نمایندگی شرکت «ماک امریکا» را در ایران داشت.

مالک این شرکت شخص بسیار متمول و با نفوذی بود که با درباریان رفت و آمد داشت و مورد پشتیبانی دربار بود. او ناچار بود برای ورود کامیون هر بار از وزارت اقتصاد اجازه ورود بگیرد. این بار که برای اجازه ورود یکصد عدد کامیون به وزارت اقتصاد مراجعه کرد به او گفتند که پروانه ساخت کامیون ماک به «علی اصغر قندچی» داده شده و تقاضا باید از طرف او باشد. این آقا بسیار عصبانی شد و دست به دامان این و آن زد. ولی همه شکایات او نزد من می آمد و بایگانی می شد تا بالاخره یک روز وقت خواست و به ملاقات من آمد. توپش بسیار پر بود. گفتم راه حل کار تو این است که «اصغر آقا» را مدیرعامل شرکت کنی و 50 درصد سهم شرکت را هم به اقساط طویل المدت به او بفروشی و خودت رئیس هیئت مدیره شوی. آنوقت تمام کارهای تجاری و مالی مربوط به واردات از آمریکا را خودت انجام دهی و اصغر آقا هم تمام کارهای فنی یعنی ساخت اطاقک کامیون و تقویت شاسی و بزرگ کردن رادیاتور را انجام دهد.فروش را هم با همکاری یکدیگر انجام دهید. علاوه بر آن باید از مقامات شرکت ماک تقاضا کنی که چند نفر مهندس صلاحیت دار بفرستند اینجا تا من با آنها مذاکره کنم.

در آن موقع من درضمن اینکه معاون وزارت اقتصاد بودم‌، بازرس دولت در بانک توسعه صنعتی و معدنی هم بودم. بدین جهت قول دادم که خودم وامی از بانک توسعه صنعتی و معدنی برای شرکت ماک بگیرم تا شرکت بتواند اولین کارخانه کامیون سازی را طبق ضوابط وزارت اقتصاد در ایران تاسیس کند.

او ابتدا عصبانی شد که کارگر زیر دست او مدیر عامل شود و حاضر نبود پیشنهاد من را قبول کند. من کوشش خودم را ادامه دادم و به او فهماندم که اگر پیشنهاد من را قبول کند درآمد او بزودی چندین برابر می شود.بالاخره راضی شد و رفتم تمام کارهای که گفته بودم انجام داد. چند ماه بعد اولین نمایشگاه صنعتی افتتاح شد و شاه از غرفه «اصغر قندچی» بازدید کرد.

این غرفه یکی از بهترین غرفه ها بود. اصغر آقا چند اطاقک کامیون چند گلگیر و چند رادیاتور همه ساخت کارگاه خودش را به نمایش گذاشته بود. علاوه بر آن یک عدد اتومبیل جیپ که بدنه آن ساخت ایران بود. که در یک سطح بلندتر از زمین می درخشید. بهتر از همه یک کامیون 18 چرخ در خارج غرفه قرار داده بود که غیر از شاسی‌، تمام اطاق راننده و اطاقک پشت کامیون ساخت کارگاه خود اصغر آقا بود. شاه با تعجب به این تولیدات نگاه کرد. من و عالیخانی خودمان را کنار کشیده بودیم که شاه با اصغر آقا حرف بزند. اصغر آقا هم با همان دست های رستم گونه تولیدات خود را عرضه کرد و با همان لهجه زیبا و با کاربرد لغات و کلمات اصیل کارگری خود شاه را مبهوت استعداد کارگران ایران کرد.

طولی نکشید که اولین شرکت سازنده کامیون در ایران شروع به ساخت کارخانه کرد. سه سال از ملاقات اول من با اصغر آقا گذشته بود. من هرگز اصغر آقا را ندیده بودم تا یک روز جمعه ای در باشگاهی با همسر و فرزندانم مشغول خودرن ناهار بودیم که دیدم اصغر آقا هم با خانواده اش در طرف دیگر مشغول غذا خوردن بود. اصغر آقای آن روز‌، آقای قندچی امروز‌، بلافاصله نزد من آمد. من او را به خانواده ام معرفی کردم. او داستان خودش را برای همسر من تعریف کرد و گفت امسال 260 میلیون تومان سود شرکت بوده است و او امروز یکی از متمولین ایران است. او می خواست 30 درصد سهامش را به تلافی کمک هائی که کرده ام به من بدهد که تشکر کردم و قبول نکردم. دیگر از آن روز به بعد اصغر قندچی را هرگز ندیدم.

آخرین اخبار حمل و نقل را در پربیننده ترین شبکه خبری این حوزه بخوانید

اخبار مرتبط

خواندنی ها

ارسال نظر

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تین نیوز در وب منتشر خواهد شد.

  • تین نیوز نظراتی را که حاوی توهین یا افترا است، منتشر نمی‌کند.

  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

  • انتشار مطالبی که مشتمل بر تهدید به هتک شرف و یا حیثیت و یا افشای اسرار شخصی باشد، ممنوع است.

  • جاهای خالی مشخص شده با علامت {...} به معنی حذف مطالب غیر قابل انتشار در داخل نظرات است.