| کد خبر: 207279 |

◄ شازده حمام/ بخش سوم، خاطرات یک کاروان سالار

«شازده حمام» نام یکی از تالیفات دکتر محمد حسین پاپلی یزدی جغرافیدان، محقق و نویسنده ایرانی است که گوشه‌ای از اوضاع اجتماعی شهر یزد دهه ۴۰–۱۳۳۰ را بیان کرده است.

تین نیوز

«شازده حمام» نام یکی از تالیفات دکتر محمد حسین پاپلی یزدی جغرافیدان، محقق و نویسنده ایرانی است که گوشه‌ای از اوضاع اجتماعی شهر یزد دهه ۴۰–۱۳۳۰ را بیان کرده است.

بخشی از این کتاب در ادامه آمده است:

در آن سال ها هنوز کسانی که با قافله های شتر مسافرت کرده یا قافله سالار بودند مثل سید آقای طرزجانی و حاجی استاد احمد نجمیه (اطمینان) زنده بودند‌. 12-10 ساله بودم که سید آقا طرزجانی 80 ساله را شناختم‌. او و پسرش آقا یوسف ماشین دار بودند آن ها گاهی در دفتر گاراژ خاطرات خود را می گفتند‌. دربارة سختی های راه و مشکلات کاروان ها‌، دزدان و راهزنان‌، غول‌، جن‌، تشنگی‌، گرسنگی و گرمای بیش از حد کویرها داد سخن می دادند. حرف های راست و اغراق آمیز همراه هم بود.

بیشتر بخوانید: شازده حمام/ بخش دوم، مسافرهای ایلاتی

مهم آن بود که این پیرمردها  مسافرت با ماشین های آن چنانی را بسیار راحت می دانستند‌. ماشین ها در سه روز 900 کیلومتر راه یزد به مشهد را طی می کردند در صورتی که با کاروان های راه 40 روزه طی می شد‌. آن ها صحبت از ناامنی جاده ها می کردند‌. روزی سید قد بلند 70 ساله ای به نام آقا سید حمزه از جلوی گاراژ عبور می کرد‌، یکی از پیرمردها صدایش زد‌. سید وارد دفتر گاراژ شد و نشست‌. با هم چای خوردند و داستان راه ریگ را می گفتند. ظاهراً حدود سال های 1280 که جاده ها ناامن بوده است‌،‌کاروانی با قافله سالاری سید‌. آقا طرزجانی و چاووشی سید حمزه از مشهد به یزد می آمده است‌. قافله بزرگی بوده که صدها نفر پیاده و سواره با هم حرکت می کردند‌. چشمه خواجه حسن که بین رباط خان و رباط کلمرد قرار دارد ( حالا این رباط ها از جاده دور افتاده اند )‌ و در دامنة کوهی وسط کویر واقع است قافله به چشمه خواجه خسن نزدیک می شده که پیش قراولان قافله خبر می آوردند عده ای راهزن با تفنگ و ا سب در چشمه خواجه حسن کمین کرده تا قافله را بزنند‌. مردان قافله با هم مشورت می کنند که چه بکنند و چه نکنند نزدیک ظهر بوده و مسافرها از هوای داغ و سوزان کویر کلافه بودند‌. اگر کاروان به راه خود ادامه می داد گرفتار دزد می شد و اگر توقف می کرد دچار گرما و کم آبی می شد‌. تازه ممکن بود دزدها در همان جا که کاروان توقف کرده است به آن ها حمله کنند چه نکنند ؟‌بالاخره تصمیم می گیرند که آقا سید حمزه شبیه حضرت ابوالفضل العباس (س) را در آورد‌. شاید با این حیله که در عین حال نوعی توسل هم به آن حضرت بود دزدان بترسند و فرار کنند.

آقا سید حمزه لباس سبزی می پوشد و علم قرمز و شمشیری هم تهیه می کند‌. سید حمزه سبزپوشان دهانة ‌اسب سفیدی را می گیرد و پیاده در آبراهه ها خود را چند صد متری در دامنه کوه بالاتر از کاروان مخفی و به موازات کاروان حرکت می کند قرار بر این می شود که کاروان خیلی کند حرکت کند‌. وقتی دزدها به کاروان حمله کردند مرد و زن و بچه همه فریاد برآورند و از ابوالفضل العباس (س)  کمک بخواهند وقتی سر و صدا بلند شد آقا سید حمزه سوار اسب شود و پرچم قرمز را در یک دست و شمشیر در دست دیگر با سرعت هر چه تمامتر به طرف کاروان حرکت کند و فریاد بزند لبیک لبیک آمدم‌. زوار هم سرو صدا راه بیاندازند که حضرت ابوالفضل آمد زوار امیدوار بودند که دزدان با این کار بترسند‌. بالاخره راهزهان حمله می کنند و مردم نقشه را عملی می کنند‌. سید حمزه سوار اسب سفید پرچم قرمز و شمشیر در دست نعره زنان به طرف دزدان حرکت می کند زوار سر و صدا راه می اندازند که ابوالفضل العباس (س) به کمک آمد‌. ابوالفصل به کمک آمد دزدها متوجه می شوند که سواری با سرعت به طرف آن ها می آید دزدی زانو می زند و لوله تفنگش را به طرف سید حمزه نشانه می رود دزد دیگری فریاد می زند فرار کنیم فرار کنیم دیوانه مگر گلوله به ابوالفضل العباس کارگر خواهد بود ؟‌دزدان تفنگ ها را می اندازند و فرار می کنند‌.

سید حمزه به محض رسیدن به کاروان لباسش را عوض و اسب سفید را هم مخفی می کنند‌. کاروانیان وسایل خود را جمع و جور و حرکت می کنند‌. وقتی به چشمه خواجه حسن می رسند دزدان از کاروانیان پذیرایی می کنند‌. البته به روی خود نمی آورند که آن ها بوده اند که به کاروان حمله کرده اند‌. طرف غروب هم آن ها را تا رباط خان همراهی می کنند تا گروهی دیگر از دزدان به این کاروان نظر کرده حمله نکنند‌. خبر مثل برق در دشت و کویر می پیچد که کاروان نظر کرده شده است و ابوالفصل العباس به حمایت آن ها آمده است‌. مردم رابط ها و دهات سر راه با کشتن شتر از کاروان پذیرایی می کند این امر زمینه مساعدی پیش

می آورد تا مدتی جاده برای زوار امن شود‌. سید آقا طرزجانی و سید حمزه هر دو اولاد پیغمبر‌، با یادآوری این خاطره غش غش می خندیدند‌. ولی می گفتند همین فکر هم خواست خدا بود و حضرت ابوالفضل ترس در دل دزدان انداختند تا آن ها در مقابل سید حمزه فرار کنند‌.

امروزه اتوبوس های سریع السیر‌، این کویرهای وهم انگیز را از ابهت انداختند بد نیست خوانندگان سفرنامه حاج آقا نجفی قوچانی را بخوانند‌. عبور این آیت الله در زمان طلبگی اش از کویر لوت‌،‌آن هم با قلمی شیوا‌، خواندنی است‌.

ادامه دارد‌.........

آخرین اخبار حمل و نقل را در پربیننده ترین شبکه خبری این حوزه بخوانید

اخبار مرتبط

خواندنی ها

ارسال نظر

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تین نیوز در وب منتشر خواهد شد.

  • تین نیوز نظراتی را که حاوی توهین یا افترا است، منتشر نمی‌کند.

  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

  • انتشار مطالبی که مشتمل بر تهدید به هتک شرف و یا حیثیت و یا افشای اسرار شخصی باشد، ممنوع است.

  • جاهای خالی مشخص شده با علامت {...} به معنی حذف مطالب غیر قابل انتشار در داخل نظرات است.