خاطره

  • همیشه از پرواز می‌ترسیدم اما اینبار فرق می کند. اوج می‌گیریم. کم کم خانه ها نقطه می‌شوند، خیابان‌ها خط، ادمها مورچه می‌شوند و شهر، تبدیل به یک شهربازی، یک شهر اسباب بازی می‌شود.

  • در بین راه به هر ایستگاه دارای سکو و سالن مسافری و یا نمازخانه که می رسیدیم، متوقف شده و از درزین پیاده می شدیم و از وضعیت موجود و اقدامات انجام شده توسط نمایندگی رجا در شمالغرب بازدید می کردیم و ایشان نظرات خود را بیان نموده و مجددا به طرف ایستگاه بعدی حرکت می کردیم.