◄ تاکسی جنگلی؛ روایت «ناصر خاکی» رانندهای که طبیعت را به خیابان آورد
حتما اسم «تاکسی جنگلی» و صاحب باصفای آن «ناصر خاکی» به گوشتان خورده است. امروز مهمان این پیرمرد مهربان شدیم تا او از خاطرات شیرین و دردل ها و گلایه هایش بگوید.

از نویسندگی تا تاکسی جنگلی
«ناصر خاکی» ۷۲ساله، عاشق کتاب و داستان و طبیعت است. این عشق به نویسندگی و طبیعت همیشه همراه او بوده تا حتی وقتی که راننده تاکسی هم می شود، این علاقه ها وارد حرفه او شوند تا اول تاکسی سبزرنگ خود را تاکسی جنگلی کند هم مشغول نوشتن خاطراتش از مسافران این تاکسی شود. راننده خوش سلیقه ما قبلا شاگرد «جلال آل احمد» بوده و چندین کتاب داستان نوشته است. «با روحیه من کار تاکسیرانی برایم سخت بود؛ برای همین به دنبال راهی بودم تا این شغل را برای خودم جذاب کنم. می خواستم به دنبال کاری هم بروم که کسی انجام نداده است.
آقای خاکی می گوید:
«با روحیه من کار تاکسیرانی سخت بود، پس دنبال راهی گشتم که آن را جذاب کنم. یک روز گل بن سای ژاپنی دیدم و ایده ساخت نمونه ای دست ساز با شاخه طبیعی و برگ مصنوعی به ذهنم رسید. این شروع تاکسی جنگلی بود.»
یک روز گل بن سای ژاپنی را دیدم و خوشم آمد؛ اما خیلی گران بود. با خودم گفتم مصنوعی آن هم قشنگ است. و متوجه شدم چین مصنوعی آن را تولید کرده اما خیلی ماشینی و بی کیفیت. به این فکر افتادم که با شاخه های طبیعی و برگ های مصنوعی خودم یک نمونه از آن را درست کنم و این تازه شروع کار من بود.» آقای خاکی آنقدر به این گل سازی اش علاقه مند است که مناسبت ها هم در کار او تاثیر دارند و محرم امسال با همین روش نخل هم درست کرده است.
طبیعت درون یک تاکسی
داخل تاکسی او چمن، خزه مصنوعی، گل های دست ساز و حتی یک حوض کوچک وجود دارد. واکنش مثبت مردم باعث شد این ایده را ادامه دهد. به گفته او:
«یک سرهنگ نیروی انتظامی وقتی تاکسی ام را دید، شماره اش را داد تا برای تقدیر به قرارگاه بروم.»
او این کار را نمونه ای از اقتصاد مقاومتی می داند؛ استفاده از هنرهای دستی کوچک برای ایجاد ارزش افزوده و حتی اشتغال زایی.
«هر وقت از کار روزانه خسته می شدم، به باغچه و گل سازی هایم در خانه سر می زدم و کم کم پای آن ها به تاکسی ام باز کردم و وقتی واکنش مثبت مردم را دیدم، تشویق شدم که آن را ادامه بدهم. برای روی داشبوردم اول خزه طبیعی گذاشتم اما دیدم باید مدام آن را آب بدهم و نگهداری کنم؛ پس آن را جمع کردم و رفتم سراغ خزه مصنوعی. وقتی در خانه مشغول اندازه گیری و بریدن آن بودم، دخترم به من گفت که اگر این را در ماشین بگذاری مسخره ات می کنند. من هم به دخترم گفتم هر کاری ابتدا سختی هایی دارد. بگذار مردم واکنش داشته باشند. حتی اگر این واکنش مسخره کردن باشد! »
این خزه مهمان تاکسی آقای خاکی می شود تا اینکه سه روز بعد. «آن روز دخترم هم در ماشین بود تا اینکه یک سرهنگ نیروی انتظامی به من گفت تاکسی چمنی بزن کنار! به من گفت: این ها کار کیه؟ چقدر قشنگه و وقتی گفتم کار خودم است شماره اش را به من داد و گفت به من زنگ بزن و بیا در قرارگاه تا از تو تقدیر کنیم.»
آقای خاکی تمام گل های مصنوعی و حتی حوض سنگی کوچک جلوی داشبورد را خودش طراحی کرده است و حالا برای خودش در صنایع دستی ماهر شده است؛ اما تا به حال کسی از او حمایت نکرده است. او به دنبال این است که این هنرهای دستی را جایی ثبت کند تا بلکه از این راه برای تعدادی دیگر هم اشتغال زایی کند اما «اول به وزارت کار رفتم که مرا به صنایع دستی ارجاع دادند و از آنجا به شورای عالی ترافیک مرا فرستادند و از آنجا به تاکسیرانی معرفی کردند و در نهایت هیچکس از من حمایت آنچنانی نکرد.»
آقای خاکی دوست دارد تا اول اتومبیلی در اختیار او بگذارند که : «اتومبیلی برای تاکسی در اختیار من قرار بدهند و پولش را هم بگیرند؛ اما حداقل امکاناتی داشته باشد که من بهتر بتوانم به رسالت خودم عمل کنم و از من به عنوان سفیر امید حمایت کنند و کار من را جدی بگیرند.»
خاطراتی که جاودانه می شوند
از خاطرات شیرین او از تاکسی سرسبزش می پرسم که می گوید: «هر روز این کار برای من خاطره
است.خیلی ها وقتی ماشین من را می بینند، باور نمی کنند من واقعا مسافرکشی می کنم و می گویند: ما فکر می کردیم این ماشین تزئینی است!» خیلی ها از زندگی خسته بوده اند؛ اما تا در تاکسی او جای گرفته اند؛ حالشان خوب شده است.
«مسافرانی داشتم که سرطان داشتند یا در زندگی زناشویی خود به مشکل خورده بودند؛ شاید باورتان نشود با بعضی از آن ها ساعت ها حرف می زدم تا کمی حالشان بهتر شود. دلنوشته ها و یادگاری های آن ها نشان می دهد که چقدر حالشان در تاکسی من بهتر شده است.» آقای خاکی از تمام مسافرانش می خواهد برایش یادگاری بنوبسد و تابه حال پنج دفتری به این شیوه پر شده است.
آقای خاکی از هر مسافر می خواهد یادگاری بنویسد و تا امروز پنج دفتر پر شده است. او می گوید بسیاری از مسافرانش با حال بد وارد تاکسی شده اند و با حال خوب پیاده شده اند؛ از بیماران سرطانی گرفته تا افرادی که مشکلات خانوادگی داشته اند.
تاکسی چهار فصل
طبیعت تاکسی جنگلی با تغییر فصول تغییر چهره می دهد و رنگ همان فصل را می گیرد.
«من طراحی تاکسی را در هر فصل عوض می کنم. درخت های ماشین من در بهار شکوفه می دهند. پاییز می شود پاییزه می شود و زمستان ها هم گرد برف روی آن ها می نشیند. ماشین من چهارفصل است.»
صدای پرندگان، آبشار و رعدوبرق نیز در فضای تاکسی پخش می شود تا حس طبیعت کامل تر شود. او خاطره جالبی از پخش صدای رعدوبرق در روز آفتابی دارد که حتی باعث شد با یکی از مسافران دوستی طولانی مدت پیدا کند.
«این صدا آنقدر قوی بود که سقف ماشین می خواست بترکد! خودروهای کناری می دیدند که صدای رعدوبرق می آید؛ اما آسمان آفتابی است و متوجه شدند که صدا از ماشین من است و گفتند: حاجی دمت گرم زیادش کن! من هم صدای ضبط را زیاد کردم تا اینکه گوشی یکی از مسافران زنگ خورد و او به طرف پشت خط می گفت صدا از تاکسی است. من هم شوخی ام گل کرد و گفتم تاکسی چیه بگو شمالیم شمال.
این بنده خدا وقتی به خانه می رود، با خانمش سر همین قضیه به اختلاف می خورد و هر چه قسم می خورد، همسرش حرفش را باور نمی کند و می گوید باید آن تاکسی را خودم ببینم. آن آقا هم فردا سراسیمه به ایستگاه تاکسیرانی سراغ من آمد. من هم یک جعبه شیرینی گرفتم و با هم به منزل آن ها رفتیم و عین آن صحنه را بازسازی کردیم! و شاید باورتان نشود از آن موقع تاکنون هنوز با هم دوست و در تماس هستیم.»
عشق به طبیعت
ناصر خاکی نسبت به حفظ محیط زیست بسیار حساس است؛ از تذکر به کسانی که به نهال ها آسیب می زنند تا منع سیگار کشیدن در تاکسی. او حتی حیاط خانه اش را به شکل جنگل کوچک با نماد کوه های شمال و آبشار طراحی کرده است.
«بارها شده که در حال رانندگی بودم و دیدم که برخی به نهال کوچکی تکیه داده اند. پیاده شده ام و به آن ها تذکر داده ام. یا وقتی می بینم درخت های قطور و کهنسال را قطع می کنند و به جای آن نهال می کارند، قلبم می گیرد. یا وقتی پای درخت های خیابان به جای کود ته سیگار می بینم واقعا ناراحت می شوم.»
نتیجه:
تاکسی جنگلی آقای خاکی فقط یک وسیله حمل و نقل نیست، بلکه یک تجربه مثبت، هنری و طبیعت دوستانه برای مسافرانش است؛ نمونه ای واقعی از خلاقیت فردی که می تواند لبخند، آرامش و الهام را به زندگی شهری بیاورد.
در تاکسی آقای خاکی هیچکس حق سیگار کشیدن ندارد و قبل از سوار شدن باید آن را خاموش کند. آقای خاکی آنقدر به طبیعت علاقه دارد که تمام اجزای آن را در حیاط خانه خود بازسازی کرده است: «من الان در خانه ام نماد کوه های شمال و حتی آبشار را دارم و از حیاط خانه برای خودم جنگل و طبیعت ساخته ام.