| کد خبر: 207282 |

◄ شازده حمام/ بخش پنجم، شگردهای جمع کردن مسافر

«شازده حمام» نام یکی از تالیفات دکتر محمد حسین پاپلی یزدی جغرافیدان، محقق و نویسنده ایرانی است که گوشه‌ای از اوضاع اجتماعی شهر یزد دهه ۴۰–۱۳۳۰ را بیان کرده است.

تین نیوز

«شازده حمام» نام یکی از تالیفات دکتر محمد حسین پاپلی یزدی جغرافیدان، محقق و نویسنده ایرانی است که گوشه‌ای از اوضاع اجتماعی شهر یزد دهه ۴۰–۱۳۳۰ را بیان کرده است.

بخشی از این کتاب در ادامه آمده است:

بعد از برداشت محصول‌، فصل پول داری و بیکاری روستائیان بود آن ها اواسط مرداد و شهریور برای زیارت به مشهد می رفتند. کافی بود که اتوبوسی به روستا برود و کسی چاووشی بخواند تا مردم برای زیارت آماده شوند. شخص خوش آواز‌، شال سبزی به گردنش می انداخت و ندا در می داد هر که دارد هوس ضامن آهو بسم الله. کارگردان گاراژ دوستانی در دهات داشتند‌، گاه روستایی ها به کارگران گاراژ پیغام می دادند که اتوبوس به روستا بفرستید. کارگران گاراژ یک یا چند اتوبوس برمی داشتند و عازم آن روستا می شدند اتوبوس را پر از مسافر می کردند و به یزد می آمدند تا از آنجا راننده صورت حساب بگیرد و به سمت مشهد حرکت کند. گاه هم خود کارگران ابتکار می زدند و ماشینی را به دهات می بردند تا مسافر جمع کنند.

من که مسافرت را خیلی دوست داشتم گاه همراه این ماشین ها به دهات می رفتم مردم برخی دهات مشتری گاراژ اتو یزد و برخی دیگر مشتری گاراژ اطمینان بودند. نمی دانم چرا اینطور بود ! آیا انتخاب گاراژ توسط روستائیان جنبة سیاسی یا جنبة اقتصادی یا جنبة رقابتی و فامیلی داشت؟ برخی دهات رفسنجان کلاً مشتری گاراژ اتو یزد بودند و با گاراژ اطمینان مسافرت نمی کردند. در مرداد 1340 چند نفر از کارگران گاراژ اطمینان گفتند ما باید برای جمع آوری مسافرهای این دهات سعی خودمان را بکنیم. دو دستگاه اتوبوس به رانندگی ماشاء‌ا.. و محمد آقا با چند نفر کارگر گاراژ‌، راهی دهات محدوده رفسنجان شدند. آن ها باید مسافرهای مشهد را جمع می کردند تا از یزد به مشهد بروند. من هم که 13 ساله بودم با آن ها به روستا رفتم.دهات برق و آب لوله کشی نداشتند و جاده ها هم خاکی بود و تعدادی از روستائیان حتی رادیو ندیده بودند. در  برخی دهات که خیلی هم دور افتاده نبود مردمی پیدا می شدند که هرگز اتوبوس ندیده بودند.

نیمه دوم مرداد و هوا بسیار گرم بود. مزارع گندم و جود درو شده بودند و برخی مردم خرمن ها را می‌کوبیدند. عده ای خرمن های کوبیده شده را برای جدا شدن دانه از کاه باد می دادند. عده ای هم محصولاتشان را کلاً جمع کرده بودند. ماشین ها که می خواستند وارد دهات شوند راننده ها بوق می زدند و سر و صدا راه می انداختند. صبح راه افتاده بودیم حدود ظهر به اولین روستایی که احتمای می دادیم مسافر مشهد داشته باشد رسیدیم ولی کدخدا اعلام کرد مردم آن ده‌، مشتری گاراژ اتویزد هستند و با ماشین های گاراژ اطمینان مسافرت نمی کنند.

بیشتر بخوانید: شازده حمام/ بخش چهارم، رقابت گاراژها

به چندین ده دیگر هم رفتیم همه همین حرف را می زدند. نزدیک غروب به روستای بزرگی رسیدیم‌،‌ قهوه‌چی روستا گفت در این دهات به دنبال مسافر نگردید‌، مردم با گاراژ اطمینان مسافرت نمی کنند. قهوه‌چی حتی از دادن چای هم به ما در مقابل پول خودداری کرد. کنار قهوه خانه آغل گوسفندان قهوه چی قرار داشت که چند تا بز و گوسفد و یک رأس الاغ در آن طویله بود. هوا گرگ و میش شده بود. از 6 صبح تا آن موقع حدود 30 فرسخ راه خاکی را آمده و  در چند ده با مردم صحبت کرده بودیم ولی مسافری حاضر نشده بود با گاراژ اطمینان مسافرت کند نه می خواستیم بدون مسافر برگردیم و نه صلاح بود که جلوتر برویم.

ماشاء الله راننده یکی از اتوبوس ها مردی 50 ساله بود که 3 زن و 10 فرزند داشت. راننده خبره ای بود. قهوه چی می خواست در قهوه خانه اش را ببندد. ماشاء الله به او گفت : ببین من سید اولاد پیغمبر برای آخرین بار به تو می گویم اجاز بده شب را روی پشت بام قهوه خانه ایت بخوابیم. برایمان غذا درست کن‌، پولش را هم بگیر. قهوه چی گفت: من غذا وچای ندارم اجازه نمی دهم روی پشت بام قهوه خانه ام بخوابید چند نفر از روستائیان هم بی تفاوت به این گفت و شنود آنجا  ایستاده بودند. ماشاء الله به قهوه چی گفت :‌ من سید اولاد پیغمبر هستم تو و زن بچه و اموالت را نفرین می کنم که به بلا گرفتار شوید.

قهوه چی گفت :‌ سید هر کاری می خواهی بکن ولی به جدت اگر من به تو و همراهانت جا و غذا بدهم خودم باید از این ده بروم. ارباب ها پدرم را در می آورند. ماشاءالله گفت: تو از جد من نمی ترسی از ارباب ها می ترسی؟ ما امشب با شک گرسنه بالای ماشین می رویم و همانجا می خوابیم‌، ولی من تو را نفرین می کنم. قهوه چی در قهوه خانه اش را بست و به خانه رفت هوا تاریک شد و روستائیان پراکنده شدند. ما هم بالای سقف اتوبوس ها رفتیم.

کارگرهای گاراژ مشغول مشورت بودند که چکار کنیم؟‌ اذان مغرب را گفتند. ماشاءالله وضو گرفت و جلوی سکوی قهوه خانه به نماز ایستاد. نمازش خیلی طول کشید وسط دو نماز دعا می خواند نیم ساعتی گذشت کم کم از توی طویله صداهای عجیب و غربیب بلند شد الاغ عرعر شدید می کرد‌،‌ به در طویله لگد می زد. بزها صداهای عجیب و غریب از خود در می آوردند قهوه چی با چراغ دستی به کوچه آمد. در طویله را باز کرد به محض آنکه در باز شد الاغ قهوه چی را روی زمین پرت کرد و به داخل کوچه دوید و بنای بالا و پایین پریدن را گذاشت و صداهای ناهنجار از خود درمی آورد بزها هم با صدای عجیب و غریب فرار کردند. با سر و صدای بزها و الاغ و صدای فریاد قهوه چی روستائیان با چراغ دستی به داخل کوچه ریختند. هر کس سعی می کرد بزی را بگیرد عده ای می خواستند الاغ را آرام کنند. اما الاغ آرام نمی شد. ماشاءالله از بالای ماشین به قهوه چی گفت : برو خدا را شکر کن که نفرین من به مالت خورد! خدا را شکر کن که الاغ و بزهایت دیوانه شدند! اگر خودت یا زن و بچه ات دیوانه می شدید چکار می کردی ؟

دهاتی هایی که سرشب شنیده بودند ماشاء الله قهوه چی ر انفرین کرده است سر و صدا راه انداختند که معجزه شده‌، معجزه شده است. چند نفری رفتند چراغ سرسوز آوردند. کوچه پر از مردم و نور چراغ شد. الاغ عرعر می کرد و خود را  به در و دیوار می زد. مردم بزها را گرفته بودند ولی آن ها هم بی تابی می کردند و صداهای عجیبی از خود در می آوردند. قهوه چی به دست و پای ماشاء الله افتاد که سید مرا ببخش! دعا کن این بلا رفع شود.دعا کن که بلا به زن و بچه ام نخورد من هر چه بگویی می کنم مردم دور ماشاءالله جمع شدند. هر کس سعی می کرد سید و همراهانش را به خانه خودش ببرد! قهوه چی فوری یک بزغاله را سر برید و سماور را آتش کرد. بساط چای قهوه خانه راه افتاد دهاتی ها هر کدام چیزی می آوردند. یکی نیمرو‌، دیگری ماست و عده ای میوه آوردند آدم های گاراژ اطمینان تبدیل به آدم های مقدسی شدیم ! البته ماشاء الله جای خود را داشت. چند نفری برای ماشاء‌الله خلعت نذری آوردند. چند طاقه شال سبز برایش آوردند روی شانه اش انداختند یک نفر یک قواره پارچه کت و شلواری آورد.چند نفر از زنها هر کدام یک تکه طلا آوردند.

یکی انگشتر و دیگری النگو و مردی که سال ها زنش باردار نمی شد. گفت خودش و زنش با سید ماشاء الله به زیارت مشهد می روند. اگر زنش بادار شد یک تکه زمین وقف سید می کند. بالاخره کار و بار ما رونق گرفت مردم تصور می کردند من پسر سید ماشاء‌الله هستم. من هم داشتم امام زاد می شدم به من اشاره می کردند و می گفتند: ‌این بچه سید هنوز معصوم است. به من هم نذری دادند. خواستم بگویم من سید نیستم اما بچه های گاراژ گفتند حالا جای این حرف ها نیست جالی این که دو نفر سید در بین ما بودند. ولی در شرایط سید ماشاء‌الله مطرح بود و پسرش سید حسین که من بودم. به قدری غذا اطراف ما جمع شده بود که تا چند ماه می توانسیتم غذا بخوریم. شکمی از عزا در آوریم. ماشاء الله غذاها را می خورد و دعا می کرد که خدا بلا را از سر قهوه چی رفع کند. بعد از غذا خوردن دستش را بر الاغ ها و بزها کشید ودعا کرد که بلا از آن‌ها نیز رفع شود. نیمه های شب الاغ و بزها کم کم آرام شدند. مردی چاووشی می خواند و دهاتی ها آماده می شدند  که صبح زود با اتوبوس های گاراژ اطمینان به مشهد بروند. شب را با شکم سیر در تراس خانه یکی از اعیان آن روستا در لحاف های نو و دست اول خوابیدیم. من به ستاره ها نگاه می کردم و از خودم می پرسیدم چرا این زبان بسته ها دیوانه شدند؟‌

با سر و صدای چاووش خوان و مردم بیدار شدم‌، ‌بساط صبحانه مفصلی برقرار بود کوچه از جمعیت غلغله بود. بیش از سیصد نفر زن و مرد و بچه می خواستند با ماشین سیدی که معجزه کرده است به مشهد بروند. اتوبوس ها پر شد. عده ای روی سقف اتوبوس سوار شدند قرار شد که ماشاء الله تا یزد گاهی با این اتوبوس و گاه با آن اتوبوس رانندگی کند که همه با ماشین سید معجزه گر مسافرت کرده باشند.

به یزد رسیدیم‌، چهار دستگاه اتوبوس دیگر هم راهی آن روستا شد تا بقیه زوار را بیاورد معجزه ماشاء‌الله باعث شد که مردم دهات دیگر هم راهی مشهد شوند با این که گاراژ اتویزد هم به آن دهات ماشین فرستاده بود اما مشتری نداشت. نه تنها ماشاء الله مقدس شده بود بلکه ماشین او و گاراژ اطمینان هم مقدس شده بودند. سیل زوار از آن روستا و دهات اطراف راهی مشهد می شدند. البته آن سال ترسالی بود. کشاورزان محصولی خوبی برداشت کرده و درآمدشان خوب بود در آن سال ها تعداد مسافر ارتباط مستقیم با ترسالی یا خشکسالی داشت. حالا هم در ترسالی روستائیان بیشتر از سال های خشکسالی به مسافرت می روند.

ماشاء‌الله به مشهد رفت و من پاسخ سوال خود را نیافتم. چرا الاغ و بزها دیوانه شدند؟ مطمئن بودم که معجزه ای در کار نیست. ماشاء‌الله نمی تواند معجزه کند باید کلکی در کار باشد. ولی چه کلکی ؟ نمی دانستم! از آقای سید حسن داستانی مسأله را پرسیدم او هم نمی دانست ولی تأکید کرد کلکی در کار است. او گفت : هر چه باشد زیر سر ماشاء‌الله است. چند روز بعد ماشاءالله از مشهد برگشت ولی هنوز برنگشته باید راهی مشهد می شد. مسافرهای آن روستا در گاراژ  منتظر  او بودند از او پرسیدم ماشاء الله چطور نفرین کردی که الاغ و بزها دیوانه شدند. گفت :‌حسین تو که پسر عاقلی هستی من چهار تا بطری عرق کشمش درجه یک را به طویله بردم و ته حلق خر و بزها خالی کردم تا نفرینم عملی شود. ماشاء‌الله اصلاً سید نبود. او نماز هم نمی خواند و عرق خور قهاری بود. اصلاً معتاد به الکل بود. هر شب حتماً باید عرق می خورد تا خوابش ببرد. همیشه در ماشینش چند بطری عرق داشت. وقتی دیده بود خواهش و تمنای او بر قهوه چی کارگر نیست ابزار معجزه اش را بکار انداخت. او بطری های عرق را در حلق الاغ بیچاره و چند تا بز خالی کرد تا هم خود شام بخورد و هم صدها آدم را راهی زیارت کند.

4-3 سال بعد از این ماجرا، ماشاء الله و چند نفر از دوستانش از جمله مرحوم محمد آقا برای عرق خوری با اتوبوس به مهریز می روند. آخرهای شب از جادة باریک و خاکی مهریز به یزد برمی گردند. محمد آقا هم پشت فرمان اتوبوس بوده است. کله های داغ از می و جادة خراب باعث می شود که اتوبوس و نفت کشی که از سمت یزد می آمده است شاخ به شاخ تصادف کنند. تخلف از طرف اتوبوس اعلام شد. ماشاء‌الله و رانندة ‌نفت کش در دم کشته می شوند. محمد آقا را می گیرند. محمد آقا گواهینامه پایه یک نداشت و اگر محکوم میشد سال ها باید در زندان می ماند. مدیر گاراژ تصمیمش را گرفت که همه شهادت بدهند ماشاء الله خود پشت فرمان بوده است. در دادگاه محمد آقا تبرئه شد ولی تا سال ها یکی از زن های ماشاء‌الله به دفتر گاراژ می آمد. محمد آقا و بانی این کار را نفرین می کرد.

می گفت خون شوهرش را هدر داده اند. آن زن راست گفت باید حداقل مقداری پول بابت دیه به زنها و بچه های صغیر ماشاء‌الله می داند. آن زمان ماشین ها بیمه نبودند که ادارة ‌بیمه دیه کشته شدگان را بپردازد. خانواده ماشاء‌الله دچار فقر و فاقه شدند. من چندین بار به خانه اجاره ای آن ها رفتم خانه ای از نوع ننه قمری توام با فقر و فاقه. بالاخره بچه های ماشاء‌الله بزرگ شدند.  ولی بدبختی و بیچارگی مال زنها بود. واقعاً این زنها چه موجودات نازنینی هستند. چقدر باید بار اشتباهات ما مردها را به دوش بکشند. حق زنها در همة عالم تضییع شده است. محمد آقا هم مردی الکلی بود تمام ثروت پدرش را در راه مشروب خواری‌، زن بازی و بچه بازی به باد داد و او سید بود به همین جهت او را محمد آقا صدا می زدند. ولی ده ماه از سال مست یا نیمه مست بود فقط دو ماه محرم و صفر را توبه می کرد. صدای خوبی داشت نوحه خوان هیأت سینه زنی محله اشان بود. برای امام حسین (ع) نوحه خوانی می کرد. خدا آن ها را بیامرزد. امیدوارم بعد از 46 سال فرزندان ماشاء‌الله هم از محمد آقا و بانی آن کار که بیش از 32 سال‌، بیمار و نیمی از بدنش فلج شده است بگذرند.

رانندگی آن هم در ایران شغل پرخطری است، تصادفات و مرگ و میر رانندگان بسیار بالا است سالاهای سال رانندگان بیمه نبودند. حتی ماشین ها هم بیم نبود. رانندگان بسیاری را می شناسم که دچار حادثه شدند و خود و زن و فرزندانشان با مشکل مواجه شدند. همراه تکنولوژی ماشین تصادفش هم آمد‌، ولی بیمه اش به کندی وارد ایران شد. ما همیشه وقتی تکنولوژی وارد می کنیم ده ها سال طول می کشد تا قوانین اجتماعی و اقتصادی آن را بپذیریم. نمی دانم چرا گاراژ و گاراژداری و رانندگی بیشتر با عرق و عرق خوری همراه بود. حالا هم متأسفانه درصد رانندگان معتاد زیاد است.

این هم یک تحول است. کاروان دارها‌،‌کاروان سالارها در مسافرت های دور و دراز اهل صیغه کردن بودند ولی اهل عرق و شراب نبودند. چطور شد که همراه ماشین‌، زن بازی‌، بچه بازی‌، عرق خوری و تریاک کشی هم پیدا شد. این خود داستانی تحلیلی دارد که جایش در خاطرات نیست. البته چاروادارها بد دهن بودند و زیاد فحش می دادند‌، اصلاً فحش چارواداری مشهور است. این ارث به بسیاری از رانندگان و کمک رانندگان هم رسید که حالا خوشبختانه این یکی کم شده است. در هر صورت یکی از اقشار بسیار زحمت کش دنیا و بخصوص ایران‌، رانندگان هستند‌، باید قدر این قشر را بیشتر دانست.

ادامه دارد......

 

آخرین اخبار حمل و نقل را در پربیننده ترین شبکه خبری این حوزه بخوانید

اخبار مرتبط

خواندنی ها

ارسال نظر

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تین نیوز در وب منتشر خواهد شد.

  • تین نیوز نظراتی را که حاوی توهین یا افترا است، منتشر نمی‌کند.

  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

  • انتشار مطالبی که مشتمل بر تهدید به هتک شرف و یا حیثیت و یا افشای اسرار شخصی باشد، ممنوع است.

  • جاهای خالی مشخص شده با علامت {...} به معنی حذف مطالب غیر قابل انتشار در داخل نظرات است.