روایت ۴۸ دقیقه برزخی و ۶۲ قربانی تشییع پیکر سردار سلیمانی
من چهار بار کربلا رفتهام. توی دل خودم گفتم خدایا اگر بچههای من ذرهای آبرو پیش تو دارند، نجاتم بده. همین را که گفتم یک نفر گفت: میای یک برنامه بریزیم و خودمان را نجات دهیم. گفت: برویم از روی مردم و خود را به آن طرف برسانیم. گفتم حقیقتا من پاهایم حس ندارند، تو برو. گفت: من که بروم شاید جای پاهایت آزاد شد و تو هم توانستی بیایی. دستش را روی شانه بهنام گذاشت و بهنام کلا پایین رفت و بیهوش شد