| کد خبر: 233379 |

◄ خاطرات ابوالفضل جمشیدی از کارکنان وزارت امورخارجه دوره پهلوی

خیامی ها و حاج برخوردار، هرگز نمی پنداشتند که چه سرنوشت تاریکی درانتظارشان هست. آنها کلیه اموالشان توقیف و بدور از وطن جان سپردند و آرزوهایشان باخود بگور بردند. آنها را از دست دادیم تا شهرام جزایری ها، خاوری ها و بابک زنجانی ها را بدست آوریم.

تین نیوز

در متن پیوست که در شبکه های اجتماعی بدون ذکر نام نویسنده منتشر شده خاطره ای از ابوالفضل جمشیدی از کارکنان وزارت امورخارجه دوره پهلوی بازنشر شده است.

به گزارش تین نیوز، نویسنده متن به جای خالی سرمایه گذاران واقعی اشاره کرد و گفته است: آنها را از دست دادیم تا شهرام جزایری ها، خاوری ها و  بابک زنجانی ها را بدست آوریم.

متن این خاطره در ادامه آمده است:

« تابستان های دهه پنجاه همه هفته، شب های جمعه هویدا جلسات اقتصادی با جمعی از کارآفرینان، سرمایه داران، صاحبان صنایع و کارخانجات بزرگ تولیدی و بازرگانان بین المللی داشت. به قول خودش پذیرایی، همان نان و پنیر و سبزی و یک مقداری چرب تر که توضیح می دهم. این جمع حدودا ۵۰ الا ۶۰ نفر می شدند از جمله اسامی که به خاطرم هست، برادران خیامی، حاج محمد تقی برخوردار صاحب شرکت باطری ری او واک، مدیران بانک ها و بانک مرکزی مهدی سمیعی، علی تجدد، مدیر بازرگانی مفرح و سرمایه داران بزرگی چون برادران رضایی، مدیر گروه صنعتی بهشهر، لاجوردی ها، کاشانی ها و کازرونی بزرگ سرمایه دار از اصفهان ، نمازی ها از شیراز، برادران القانیان،  مراد اریه مدیر و صاحب شرکت کاشی ایرانا، حاج مهدی باتمانقلیچ،  آقای خسرو شاهی صاحب و مدیر شرکت مینو، مدیران ارج و آزمایش، آقایان هژبر یزدانی و ثابت پاسال،  وزرای دارایی، صنایع، معادن و کشاورزی برادران فرمانفرما، پالان چیان، برادران ابتهاج  و دیگر آقایان صاحبان صنایع که نامشان از خاطرم رفته همگی به صورت هفتگی در این ضیافت ساده حضور داشتند.

در انتهای باغ باشگاه وزارت خارجه درخت بید مجنونی بود بسیار زیبا و قطور، در سایه این درخت  وسایل پذیرایی نه چندان تشریفاتی با بوفه ای ساده با صندلی های حصیری درست کرده بودم و غیر از بنده کسی حق ورود به آن قسمت را نداشت.  سکاندار این پذیرائی و کل امور از صفر تا صد با بنده بود. برای تهیه مایحتاج ضیافت، صبح پنج شنبه می رفتم بازار تجریش، بنا به تعداد جمع چند کیلو دل و قلوه و گوشت فیله، مرغ تازه، سبزی خوردن و ماست چکیده، مقداری میوه فصل، نان سنگگ دوآتیشه خریداری می کردم و به غیر از نان کل خرید را به باشگاه می آوردم و سپس کار را شروع می کردم. به خاطر اینکه نان بیات نشود هفت شب شاگرد نانوا نان تازه را برایم می آورد و همان ساعت شروع می کردم به چیدن بوفه، جوان بودیم و پرانرژی، خستگی حالیمان نبود.

بیشتر بخوانید:

کاری که الان یک تیم چند 10 نفره انجام می دهند را من به تنهایی انجام می دادم و یک تنه مثل فرفره دور خودم می چرخیدم.  باسلیقه ماست و پنیر، سبزی خوردن و گردو و زیتون رادر ظرف های مخصوص قرار می دادم، دل و قلوه و کباب چنجه را سیخ کرده و آماده رفتن رو منقل می کردم. شیشه های نوشابه و دوغ آبعلی مرتب روی میزها چیده می شد. نکته جالب توجه اینکه در این ضیافت مشروبات الکی سرو نمی شد و کسی در آن جمع هم کوچکترین اشاره به این موضوع نمی کرد.

هویدا غروب نشده زودتر از همه وارد می شد، بدون تشریفات با همان پیکان معروف با پیپ و لباس اسپرت، سلام و احوال پرسی گرمی می کرد، یه خدا قوتی می گفت و گوشه ای می نشست،* طبق معمول یک لیوان سودای آبعلی با یک لیمو ترش درخواست می کرد. بیشتر خوراکش سبزیجات و نان پنیر و گردو بود و با غذای پختنی میانه ای نداشت و زمانی که 2 سیخ قلوه و خوش گوشت براش سرو می کردم با خنده می گفت جمشیدی تو آخر مرا از راه بدر می کنی و بی حرف مشغول می شد.

 بعد از هویدا همیشه دومین نفر مرحوم حاج برخوردار و نفر سوم برادران خیامی بودند و کم کم تاساعت ۸ همه مهمان ها می آمدند. چون مراسم تشریفات آن چنانی نداشت من خیلی آرام و خونسرد کار پذیرایی را خیلی خودمانی بدون تشریفات و استرس انجام می دادم. کم کم سرصحبت ها باز می شد و اغلب حضار با اشتیاق و پر حرارت حرف از سرمایه گذاری و تولید، اشتغال، رونق اقتصادی کشور و کمک به صنعت کشاورزی می زدند.

هویدا در هر جلسه سکان اصلی جلسه را به دست می گرفت و اصرار به دعوت از سرمایه داران ایرانی خارج از کشور و صاحبان کارخانه و جذب صنایع خارجی در راستای رونق کشاورزی داشت. بیشتر صحبت خیامی ها و برخوردار بر محور مدرسه سازی درکشور و  باسواد کردن بچه های روستاها بود. خیامی بارها با صدای بلند طوریکه همگان بشنوند  می گفت: ما برای سازندگی، عمران،  آبادانی درامر پیشرفت کشور احتیاج  به نسلی اگاه، باسواد  و هوشیار داریم. گنج‌ های پنهانی در روستاها است که ما از آن بی خبریم و آن گنج ها فرزندان روستاها هستند. باید آنها را از آن خانه های گلی و از آن بیغوله ها بیرون بکشیم، امکانات سواد آموزی و آموزشگاهای فنی حرفه ای برایشان در روستا فراهم کنیم تا تجمعات به شهرها‌ کم شود و دیگر نیازی نباشد بچه روستایی برای تحصیل پایش به شهر باز شود.آنها اگر به شهرهای بزرگ کوچ کنند می شوند مصرف کننده و دیگر به روستا باز نمی گردند. ما صاحبان سرمایه نباید بنشینیم همه چی را از دولت بخواهیم و. . .   مرحوم حاج برخوردار گاهی به شوخی تیکه می انداخت به هویدا و با لبخند می گفت:  این رئیس دولت می گه «نه‌ زن دارم نه بچه تو که‌ داری به من چه!!» خودش هست و یک پیپ و یک عصا آسمان لحافش زمین هم فرشش هرکجا آفتاب غروب‌ کرد‌ و خوابش گرفت پیکانشو می زنه به کناری و تخت می خوابه .. دائم هم می گه اعلیحضرت همه چیز مرتبه، خبر نداره که بار توسعه اقتصادی کشور بر دوش ماست با این حرف کل حضار زدند زیر خنده و با کف بلندی حرفهایش را تائید کردند.

هویدا هم چون با اکثر آنان رفیق بود عین خیالش نبود و به همراه جمع می خندید. در ادامه جلسه یکی از کارآفرینان به نام که نامش از ذهنم رفته با ناراحتی و گلایه به هویدا  گفت ما که نباید تمام سرمایه مان را در تهران وشهرهای بزرگ متمرکز کنیم، ما باید سرمایه را سوق دهیم به مناطق محروم و آسیب پذیر، دانشگاه های ما باید رشته های تحصیلی را براساس نیاز کشور تدارک ببینند مثل رشته های کشاورزی، رشته های آب و خاک شناسی، راه وساختمان و...  ناگفته نماند این عقیده همه سرمایه داران وصاحبان صنایع بود و همگی در تائید این حرف کف می زدند و صحیح است می گفتند. نبض جلسه به دستان خیامی ها و حاج برخوردار بود، این سه بزرگ مرد بیشتر از همه درفکر پیشرفت و عمران و آبادانی کشور بودند و بارها هویدا را به محاصره خود در می آوردند و در تنگنا قرارش می دادند.

در یکی ازهمین دورهمی ها شخصی به نام هاشم نراقی مقیم امریکا بود. این فرد پنجمین کشاورز نمونه در آمریکا شناخته می شد و از طرف دولت و شخص شاه از ایشان دعوت به عمل آمده بود تا در پروژه سد دز و توسعه کشاورزی منطقه  سرمایه گذاری کند. از بدشانسی ایشان در بدو ورود به مهرآباد به خاطر تشابه اسمی توسط ساواک دستگیر می شود. استقبال کنندگان و نماینده دولت هرچی منتظر می شوند خبری از ایشان نمی شود و بعد از پرس و جو خبرش از اوین می رسد!! که توسط سازمان امنیت دستگیر شده!! خبر به گوش شاه می رسه و با عصبانیت نصیری را احضار می کنه، باچند فحش ناسزا که این چه کاریه زود آزادش کنید و با معذرت خواهی رسمی مستقیما دعوتش کنید دفتر من و ... 

داشتم عرض می کردم این فرد در آن جلسات هم دعوت بود و تا زمانی که در ایران بسر می برد بدون غیبت هر هفته در جلسه اقتصادی  شرکت می کرد. ایشان در آن محفل موضوعی را تعریف کرد که برای همگان جالب توجه بود .. 

تعریف می کرد زمینی داشتم درحدود ۴۰ هکتار در آن زمین بادام زمینی کاشته بودم پشت زمینم رودخانه بزرگ و پر آبی جاری بود. روزی در جمعی به مسئولان محلی گفتم اگر اینجا سدی زده شود، در پشت آن سد و دریاچه های انحرافی که از این سد درست می شه می توان پرورش ماهی بزرگی ساخت، هم درآمد زا هست و هم با ذخیره آب در پشت این سد می شه هزاران هکتار مزرعه را طی ماه های سال آبیاری کرد و دیگر نگران کم آبی نباشیم. ایده من سریع توسط آن مسئولان به گوش اداره کشاورزی منطقه رسید به چند روز نرسید دیدم ده ها مهندس نقشه بردار اومدند و دارند طراحی سد را انجام می دهند و به ماه نکشید تعداد زیادی لودر و کامیون آمدند و شروع کردند به ساختن سد!!! .. و به سال نکشید سد زده شد، پس از بالا آمدن آب سد، پرورش ماهی های زیادی در اطراف سد ساخته شد، جالب اینکه نیمی از زمین های من با آب همان سد، کشت آبی شد و دیگر نیازی به تهیه و خرید آب نداشتم، محصول آن سال من چند برابر شد و درآمد سرشاری نصیبم شد. پیش خودم  فکر کردم نکند به خاطر استفاده از آب سد دولت مالیات سنگینی برام وضع کند!! رفتم نزد مسئول اداره کشاورزی تا خودم را معرفی کردم  به یکباره رئیس اداره کشاورزی از پشت میزش بلند شد مرا بغل کرد و گفت ما این رونق اقتصادی منطقه را مدیون شما هستیم  مدتیه درفکر شما هستیم تا در یک مراسم رسمی از شما تقدیر و تشکر شود و کلید شهر توسط شهردار تقدیم شما شود. سخن ایشان که به اینجا رسید حضار با کف و هورا دیگر نگذاشتن ادامه دهد و بحث را یکی دیگر از صاحبان سرمایه ادامه داد، این است راه پیشرفت و ترقی، هر طرحی که به نفع مملکت باشد بدون سنگ اندازی و سخت گیری باید اجرایی شود و..  

جلسات اقتصادی بعضا تا پاسی از شب ادامه داشت و حضار یادشان می رفت حتی آبی بنوشند و به بوفه سری بزنن!! بعد از اعلام پایان نشست هویدا به شوخی می گفت میهمان کم خرج هم نعمتی هست.»

هدف از نگارش این خاطره  یادی بود از آن سه بزرگ مرد خیامی ها و حاج برخوردار، هرگز نمی پنداشتند که چه سرنوشت تاریکی درانتظارشان هست. آنها کلیه اموالشان توقیف و بدور از وطن جان سپردند و آرزوهایشان باخود بگور بردند.  آنها را از دست دادیم تا شهرام جزایری ها، خاوری ها و  بابک زنجانی ها را بدست آوریم.

 راست گفت فریدون مشیری "ایران همیشه دوزخ ارباب غیرت است".

تمام...!

 

 

آخرین اخبار حمل و نقل را در پربیننده ترین شبکه خبری این حوزه بخوانید

اخبار مرتبط

خواندنی ها

ارسال نظر

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تین نیوز در وب منتشر خواهد شد.

  • تین نیوز نظراتی را که حاوی توهین یا افترا است، منتشر نمی‌کند.

  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

  • انتشار مطالبی که مشتمل بر تهدید به هتک شرف و یا حیثیت و یا افشای اسرار شخصی باشد، ممنوع است.

  • جاهای خالی مشخص شده با علامت {...} به معنی حذف مطالب غیر قابل انتشار در داخل نظرات است.