| کد خبر: 233163 |

◄ قایقی که واژگون کردم

با سرعت درکارون به طرف مقر شهید صادقی حرکت کردیم، قبل از رفتن من به مرخصی، بارها این مسیر را قایقرانی کرده بودم و به مسیر کاملا آشنا بودم، در این مسیر یک سیم بگسل قطور و قوی در وسط راه از عرض کارون عبور کرده بود تا بر روی آن سیم های تلفن از عرض کارون به دوطرف برده شود، این سیم بگسل در ارتفاع بالا قرار داشت و قایق ها با فاصله زیادی از زیر آن به راحتی عبور می نمودند.

تین نیوز

زمستان سال 1366 بود تازه از مرخصی برگشته بودم، همه پرسنل یگان دریایی به مرخصی رفته بودند و با توجه به اینکه من در اتاق و دفتر فرماندهی یگان دریایی مسئول امور پرسنلی بودم و قبل از سایر نیروها به مرخصی رفته و بر گشته بودم، فقط تعدادی از پرسنل ستادی در مقر حضور داشتند.  لازم به ذکر است که من در لشکر 17 علی ابن ابیطالب در یگان دریایی ابتدا هشت ماه بسیجی بودم و بعدا  که مجددا به صورت داوطلبانه به جبهه اعزام شده و چند ماهی در جبهه حضور داشتم با نظر فرماندهانم، به سرباز وظیفه تغییر وضعیت داده و مشغول خدمت شدم.

در آن روز در دفتر فرماندهی یگان نشسته بودم، آن زمان نه کامپیوتری وجود داشت و نه گوشی موبایلی و نه اینترنتی که مشغول باشم به همین لحاظ در حال مطالعه کتاب بودم، کلا عاشق کتابهای رمان و به خصوص رمان های خارجی بودم، با صدای تقه به در از مطالعه دست کشیدم و گفتم بفرمایید، یک آقای میانسالی وارد شد و خودش را معرفی کرد و یک نامه ای از فرماندهی ستاد لشکر را ارائه نمود و درخواست کرد که با قایق از مقر ما در انرژی اتمی که در کنار رود کارون قرار داشت به مقر شهید صادقی در آن سمت کارون برده شود. انرژی اتمی مکان قبلی لشکر 17 علی ابن ابیطالب بود که با انتقال مقر اصلی لشکر به اطراف اندیمشک، آن محل که به نام انرژی اتمی معروف بود، تحویل یکان دریایی لشکر شده بود و فرماندهی یگان هم داخل ساختمان اصلی آن قرار داشت، این مکان قبل از انقلاب در اختیار فرانسوی ها گذاشته شده بود که به عنوان پایگاه انرژِی اتمی مورد استفاده قرار گیرد که با شروع انقلاب اسلامی، کار ایشان ادامه نیافته و از ایران خارج شده بودند.

چون هیچکدام از نیروهای قایقران حضور نداشته و در مرخصی بودند و با عنایت که ایشان شخص مهمی بودند و حتما می بایست به آن مقر رسانده شود،  با توجه به اینکه من قبل از مسئولیت پرسنلی یگان،  قایقران بودم و قبل از عملیات والفجر هشت و برای انجام قایقرانی و جابجایی نیروها در اروند رود، درسال 1364 در منطقه هورالعظیم که یک منطقه ای در میان نیزار هور توسط پل های یک نفره به هم وصل شده، تشکیل شده بود آموزش قایقرانی دیده بودم، خودم تصمیم به بردن ایشان نمودم. این منطقه که در آن زمان منطقه پر آبی بود و برای رسیدن به مقر آموزشی ما  می بایست حدود نیم ساعت با قایق های تند رو در لابلای نیزار حرکت می کردیم.

علی ایحال، به اتفاق ایشان از محل فرماندهی یگان به لب کارون رفتیم، فاصله ای که پیاده حدود نیم ساعت طول کشید، در آن مقطع قایق هایی که با سکان هدایت می شدند فاقد کلید و سوئیج بوده و شیلنگ اتصال باک به موتور، سوئیج قایق محسوب می گردید، لذا من شیلنگ و باک بنزین را برداشتم و به اتفاق ایشان به کنار پل هایی که قایق ها به آنها وصل بود رسیدیم. لازم است ذکر کنم که واحد تعمیراتی یگان دریایی در کنار اسکله ساخته شده از پل های یک نفره در کنار رود کارون مستقر بود و قایق ها در کنار اسکله با طناب به این پل ها وصل شده بودند.

ما برای سوار شدن به قایق، می بایست ار روی پل ها عبور کرده و وارد آن شویم، من ابتدا و قبل از ایشان سوار شدم، ولی فرد همراه از این کار امتناع کرده و سوار قایق نشد و برای اطمینان خاطر از محکم بودن پل ها و امنیت قایق سوال می نمود، به ایشان گفتم خیالت راحت باشد، هیچ مشکلی نیست و به خاطر کمک و اطمینان خاطر بیشتر او، از قایق پیاده شدم و دست ایشان را گرفته و به آرامی از روی پل های شناور عبور کردیم و به قایق رسیدیم، با ترس وارد قایق شد و پشت سر هم می گفت: آقا، من شنا بلد نیستم و می ترسم و ... من هم برایش توضیح می دادم که نترس، قایق که ترس ندارد، چرا اینقدر می ترسی ؟!! اولا که به هیچ وجه قرار نیست که قایق غرق شود و ثانیا شما لاو ژاکت یا جلیقه نجات می پوشی و ثانیا من شناگر قابلی هستم و بر فرض محال در صورت بروز هر اتفاقی شما را نجات خواهم داد.

 بالاخره با لطایف الحیلی و با اصرار من ایشان سوار شد و در جایگاهش در کنار من که یک موتور قایق مابین ما بود نشست و محکم بدنه قایق را گرفت، شیلنگ باک را وصل نموده و با پمپ دستی چند بار بنزین را پمپاژ کردم تا داخل کاربراتور موتور گردد، سپس طناب هندل قایق را چند بارکشیدم و موتور روشن شد، نام قایق مورد استفاده در آنرو لاور بود که یک نوع قایق تند رو با  جلو یا نوک تیز که وقتی با سرعت حرکت می کرد و به خصوص وقتی که مسافر و یا بار کمتری داشت، به قول قایقران ها به صورت اسبی حرکت می کرد و جلو قایق بالا می رفت و به شدت بر روی آب می خورد و خیلی منظره جالب، هیجان انگیزی که برای بعضی ها ترسناک بود، به وجود می آورد.

با سرعت درکارون به طرف مقر شهید صادقی حرکت کردیم، قبل از رفتن من  به مرخصی، بارها این مسیر را قایقرانی کرده بودم و  به مسیر کاملا آشنا بودم، در این مسیر یک سیم بگسل قطور و قوی در وسط راه از عرض کارون عبور کرده بود تا  بر روی آن سیم های تلفن از عرض کارون به دوطرف برده شود،  این سیم بگسل در ارتفاع بالا قرار داشت و قایق ها با فاصله زیادی از زیر آن به راحتی عبور می نمودند.

با قایق تند رو می بایست حدود نیم ساعت مسیر را طی می نمودیم تا به مقر مورد نظر برسیم، من در حین این که بشدت و پر گاز حرکت میکردم برای قوت قلب دادن به مسافر مضطربم، با ایشان صحبت می کردم و مسیر و مدت زمان رسیدن به مقصد را توضیح می دادم، ولی این ایشان به شدت از حرکت قایق وحشت داشت و درخواست می کرد که آهسته تر برو، خطرناکه، چه خبره مگه؟!! ولی من که در این کار تبحر داشتم و ترسی از آب و قایق نداشتم او را دلداری می دادم و با توجه به اینکه در رودخانه کارون در مسیر مستقیم حرکت می کردیم و هیچ قایقی در مسیر ما وجود نداشت به جای نگاه کردن به جلو بیشتر مسافرم را نگاه می کردم و با صحبتهایم قصد داشتم به او آرامش بدهم.

از همین نویسنده: سفر به ایستگاه وان کشور ترکیه

بعد از مدتی که تقریبا از نزدیکی های اسکله یگان دریایی لشکر امام حسین که مربوط به استان اصفهان بود در حال رد شدن بودیم، مسافر که به شدت ترسیده بود با صدای بلند فریاد زدکه جلو را نگاه کن یک کابل از دور پیداست که از وسط کارون عبور کرده که یحتمل قایق ما به آن گیر خواهد نمود، ولی من به سیم بگسل نگاه کردم و با اعتماد به نفس همیشگی و بر اساس داشته های قبلی ام به او گفتم که این کابل مخصوص عبور خطوط سیم تلفن از این سمت رود به آن سمت می باشد و ارتفاع بالایی داشته و ما به راحتی از زیر آن عبور خواهیم کرد.

از من انکار و از او اصرار، یک لحظه داد زد جلو را نگاه کن برادر، من برای اینکه خیالش راحت شود، نگاه کردم و دیدم که در فاصله بسیار کمی با کابل یا سیم بگسل قرار داریم و ارتفاع کابل به حدی پایین بود که قطعا به آن گیر می کردیم،  امکان توقف و دور زدن هم وجود نداشت، قایق با سرعت زیاد در حرکت بود و قایق ها فاقد ترمز بودند و فقط می توانستم گاز را رها نموده و دنده عقب می زدم و گاز می دادم تا سرعت قایق کم شود ولی آن قدر فاصله کم بود که هیچ فایده ای نداشت و نوک قایق به کابل برخورد کرد و با سرعت از کابل بالا رفتیم و قایق واژگون شد و من به داخل آب پرتاب شده و به زیر قایق افتادم، خوشبختانه فورا موتور قایق خاموش شد، وگرنه در صورت برخورد پروانه موتور به ما باعث صدمه شدید و حتی کشته شدن در صورت برخوردمان با آن می گردید.

افرادی که در رود کارون شنا کرده باشند، می دانند که آب کارون همیشه گل آلود بوده و به همین علت زیر آب به راحتی قابل دیدن نیست، طناب مهار یا بستن قایق به اسکله، در زیر آب به دورگرد من افتاده بود، البته در آن موقع من نمی دانستم که  این طناب از کجا پیدایش شده بود، چون ما انتهای قایق  نشسته بودیم و طناب در جلو قایق بسته شده بود،  هر چقدر تلاش می کردم طناب را از گردنم جدا کنم بی فایده بود، وحشت تمام وجودم را گرفته بود، علی رغم اینکه در آن زمان شناگر خوبی بودم، نمی توانستم از زیر قایق خارج شوم و کاملا محبوس شده بودم، موفق به آزاد سازی خود نبودم، دنیا جلو چشم هایم سیاه شده بود، در حال کشیدن طناب با خدا راز و نیاز می کردم و از ائمه اطهار طلب کمک و یاری می کردم و همچنین پشت سر هم  نذر و نیاز می نمودم، شاید بتوان حالت آن موقع من را با مسافرانی که در هواپیمای در حال سقوط هستند و دیگر کاری از دستشان بر نمی آید و فقط از خدا استمداد می طلبند مشابه دانست.

افرادی که برای نجات به سراغ ما آمدند گفتند که حداقل سه دقیقه زیر آب بوده ام، بالاخره با کشیدن زیاد طناب پاره شد  و از زیر قایق بیرون آمدم، واقعیت امر نمی دانم چگونه  موفق به این کار شدم، نوع ساختار قایق لاور از جنسی بود که در آب غرق نمی شد، به محض خروج سرم از آب، در حالی که به شدت نفس نفس میزدم و تقریبا حالم خراب بود دیدم که طناب بریده شده، با جریان آب در حال فاصله گرفتن از قایق است، در آن زمان شنیده بودم که سرعت حرکت آب کارون حدود پنجاه کیلومتر در ساعت بود،  در همین حال به دنبال مسافرم گشتم ، دیدم با فاصله چند متری از قایق درحال شنا و داد و بیدا و غر غر کردن به من بود، خوشبختانه جلیقه نجات پوشیده بود و علی رغم اینکه قبلا گفته بود شنا بلد نیست، تا حدودی توانایی شنا کردن را داشت، تا اورا دیدم خیلی خیلی خوشحال شدم و خدا را شکر کردم، چه بسا از نجات خودم هم خوشحال تر بودم، با دست موتور قایقم را لمس و از بودن آن اطمینان پیدا کردم و باز خوشحال تر شدم  چون احتمال باز شدن پیچ های اتصال موتور به بدنه قایق و سقوط آن در آب وجود داشت، آن زمان برای تامین موتور های قایق در تحریم بودیم و با قیمت های زیاد مجبور به تامین آن بودیم، به همین سبب اعلام شده بود در صورت مقصر بودن هر قایقرانی درغرق شدن موتور قایق که معمولا از برند یاماها یا سایر برندهای معروف بود و برای خرید یک موتور می بایست بهای یک اتومبیل پیکان هزینه می گردید، خسارت مربوطه از ایشان گرفته می شد و قطعا هم من در این حادثه مقصر بودم و می بایست خسارت مربوطه را پرداخت می نمودم که قطعا در آن زمان به هیچ وجه برایم پرداخت آن خسارت امکان پذیر نبود، در این بین صدای داد و فریاد آن شخص که در حال گفتن بد و بیراه به من بود کلافه ام کرده بود، هم خود رامقصر می دانستم و هم خدا را شاکر بودم که اتفاق خطرناکی نیفتاده، ولی متعجب بودم که چرا چنینی اتفاق غیر معمولی به وقوع پیوسته است.

در همین زمان یک قایق بزرگ از طرف اسکله لشکر امام حسین به طرف ما حرکت کرد تا ما را نجات بدهد، وقتی که به ما رسیدند، خواهش کردم که اول این مسافر عصبانی و ناراحت را سوار کنند سپس من هم وارد قایق شدم و با طناب، قایق واژگون شده را به قایق نجات بسته و به طرف اسکله لشکر ما در مقر انرژی اتمی حرکت کردیم، در بین راه گهگاه قایق به زیر آب می رفت و مجددا از آب خارج می شد، تا بالاخره قایق و مسافر و قایقران شدیدا خیس به محل اسکله مبدا رسانده شدیم و با کمک دوستان قایق را از آب خارج نمودیم تا تعمیرکاران نسبت به خارج کردن آب از داخل موتور و راه اندازی مجدد آن اقدام نمایند.

آن زمان آقای باقر لک زایی که یک فرد بسیار مهربان، فروتن و صد البته بسیار با هوش بودند، فرمانده یگان دریایی لشکر 17 علی ابن ابیطالب و آقای حمید وکیلی هم که بسیارفرد مرتب، منظم و دقیقی بودند، معاون ایشان بودند، به یقین در کل سی ماهی که من در جبهه بودم هیچ رزمنده و فرماندهی را به اندازه آقای وکیلی مرتب و منظم ندیده بودم، ایشان حتی در مناطق جنگی و خط اول جنگ هم که اتو وجود نداشت با قرار دادن لباس هایش زیر پتو آنها را اتو می نمود، من با عنایت به شغلم با آنها هم اتاق بودم و دفتر و اتاق ما همیشه شلوغ بود و اکثر مسئولان و از جمله فرمانده لشکر، هر گاه به مقر ما می آمدند شب را مهمان ما بوده و در اتاق ما می گذراندند.

چند روز بعد آقای لک زایی که به ایشان آقا باقر می گفتیم از من در مورد این اتفاق سوال نمود و گفت چه کسی در آن روز قایقران بوده؟؟!! ، من در جواب ایشان گفتم که آن فرد قایقران خود من بودم، آقا باقر گفتند که آن دوست مان گزارش داده که یک شخص ناشی قایقران بوده و به همین لحاظ این اتفاق افتاده است، من برای آقا باقر توضیح دادم که من وقتی از مرخصی برگشتم در فاصله 15 روزی که در منطقه حضور نداشتم، به شدت بارندگی بوده و به همین علت سطح آب رود کارون شدیدا بالا آمده بود و همچنین در آن ساعت روز آب در مد بوده و به همین جهت در یک اتفاق بسیار نادر و در بدشانسی کامل من، نوک  قایق ما به کابل بکسلی که از عرض کارون عبور کرده بود گیر کرده و باعث آن اتفاق شده است. 

آقا باقر به من لطف بزرگی کرد و به جای اینکه من را که یک نوجوان کم سن و سال که در آن زمان فقط 17 ساله بودم را به ستاد لشکر برای پاسخگوی بفرستد، خودش این مهم را انجام داد و غائله را پایان داد.

در این جا لازمست که دلاوری ها و از خود گذشتگی های رزمندگان غیور، اعم بسیجی، سپاهی و ارتشی را یادآوری کنم که در آن زمان بدون هیچ چشمداشتی از جان خود مایه گذاشته تا از کیان این مملکت دفاع کنند، به یاد می آورم که در رودخانه خروشان اروند، بسیاری از همرزمان من و قایقرانانی که در یگان ما مشغول خدمت بودند در اوج مظلومیت به جهت هدف قرار گرفتن قایق هایشان توسط نیروهای عراقی به شهادت رسیدند و حتی جنازه های بعضی از ایشان هیچ گاه پیدا نشد.

 روحشان شاد و یادشان گرامی بود.

* کارشناس حمل و نقل                                                                          

آخرین اخبار حمل و نقل را در پربیننده ترین شبکه خبری این حوزه بخوانید

اخبار مرتبط

خواندنی ها

ارسال نظر

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تین نیوز در وب منتشر خواهد شد.

  • تین نیوز نظراتی را که حاوی توهین یا افترا است، منتشر نمی‌کند.

  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

  • انتشار مطالبی که مشتمل بر تهدید به هتک شرف و یا حیثیت و یا افشای اسرار شخصی باشد، ممنوع است.

  • جاهای خالی مشخص شده با علامت {...} به معنی حذف مطالب غیر قابل انتشار در داخل نظرات است.

  • مهدی پیزری 0 1

    قلمی توانمند و داستانی زیبا سپاسگزارم جناب گل آبادی

  • سعید 0 1

    درود بر دلاوران و پهلوانان دوران جنگ. زنده باد برادر گل آبادی