| کد خبر: 199361 |

پیشنهاد یک کارشناس هوایی به وزیر راه

◄ با پول نمایشگاه‌های حمل‌و‌نقل، آسایشگاه‌های جانبازان را تجهیز کنید

یک کارشناس هوانوردی به وزیر راه و شهرسازی پیشنهاد داد هزینه‌های نجومی مربوط به یکی از نمایشگاه‌های به زعم وی «بی‌حاصل» مربوط به حوزه حمل و نقل و مسکن را به بازسازی آسایشگاه جانبازان و تجهیز آن اختصاص دهد.

تین نیوز

یک کارشناس هوانوردی به وزیر راه و شهرسازی پیشنهاد داد هزینه‌های نجومی مربوط به یکی از نمایشگاه‌های به زعم وی «بی‌حاصل» مربوط به حوزه حمل و نقل و مسکن را به بازسازی آسایشگاه جانبازان و تجهیز آن اختصاص دهد.

به گزارش تین نیوز، محمد حسین قربانی با بیان این مطلب در یک گروه تلگرامی، افزود: به عنوان مثال امسال قرار است چهارمین نمایشگاه صنعت حمل و نقل در تهران برگزار شود نمایشگاهی که طی سه سال گذشته خروجی نداشته است.

وی  خطاب به وزیر راه و شهرسازی تاکید کرد: اگر ممکن است به شرکت‌های زیر مجموعه بفرمایید به جای حضور و هزینه هنگفت دکور و غیره هریک در یک حساب مربوط به بازسازی آسایشگاه امام خمینی مبالغی را واریز کنند.

بیشتر بخوانید: برگزاری چهار نمایشگاه دریایی در 2 ماه!

به گزارش تین نیوز، قربانی این پیشنهاد را پس از آن مطرح کرد که یادداشتی با عنوان «ما چه می‌دانیم جانبازی چیست؟» به قلم «سید مرتضی افقه» عضو هیئت علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه اهواز در این گروه منتشر شد.

در این یادداشت آمده است: «برای دیدن یکی از دوست‌های جانبازم، رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی‌ترین نقطه تهران است. فکر می‌کردم از مجهزترین آسایشگاه‌های کشور باشد. که نبود. بیشتر به خانه‌ای بزرگ شبیه بود. دوستم نبود، فرصتی شد به اتاق‌ها سری بزنم. اکثر جانبازها آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از دو دست و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن‌ها...

جانبازی که 35 سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ "کاندیدا شده‌ای! آمده‌ای عکس بگیری؟"

گفتم نه! ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.

می‌گفت اینجا گاه مسئولی هم می‌آید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولاً نزدیک انتخابات! همه اینها را با لبخند و شوخی می‌گفت. هم‌صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته! نگاه مهربان و آرامش به من تسلی می داد.

خیلی زود رفیق شدیم. وقتی فهمید من هم در همان عملیاتی بوده‌ام که او ترکش خورده.

پرسیدم خانه هم می روی؟ گفت هفته‌ای، دو هفته‌ای یک روز، نمی‌خواست باعث مزاحمت خانواده‌اش باشد! توضیح می‌داد خانواده‌های همه جانبازهای قطع نخاع دیگر بیمار شده‌اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند.

پرسیدم اینجا چطور است؟ شکر خدا را می‌کرد، به‌خصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می‌دانست.

یاد دوست شهیدم اسماعیل فرجوانی افتادم. دستش که عملیات والفجر هشت قطع شده بود نگران هزینه‌های بیمارستانی بود، نکند زیاد شوند!

گفتم: بی‌حرکت دست و پا خیلی سخت است، نه؟

با خنده می‌گفت: نه!

حکایت تکان‌دهنده‌ای برایم تعریف کرد، او که نمی‌توانست پشه‌ها را نیمه شب از خودش دور کند، می‌گفت با پشه‌های آنجا دیگر دوست شده است!

پشه‌های آنوفل را می‌گفت.

«نیمه شب‌ها که می‌نشینند روی صورتم و شروع می‌کنند خون مکیدن، بهشان می‌گویم کافیست است دیگر!»

می‌گفت نگاهم را که می‌بینند خودشان رعایت می‌کنند و زود بلند می‌شوند.

شانس آوردم اشک‌هایم را ندید که سرازیر شده بودند.

نوجوان و 16 ساله بوده که ترکش به پشت گردنش خورده و الان نزدیک 50 سالش شده بود.

سال‌ها بود که فقط سقف بی‌رنگ و روی آسایشگاه را می‌دید.

آخر من چه می‌دانستم جانبازی چیست! صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم بیرون بیاید، تا بارش باران نرمی که شروع شده بود را ببیند. چقدر پله داشت مسیر! پرسیدم آسایشگاه جانبازهای قطع نخاع که نباید پله داشته باشد. خندید و گفت اینجا ساختمانش مصادره‌ای است و اصلا برای جانبازها درست نشده.

خیلی خجالت کشیدم. دیوارهای رنگ و رو رفته آسایشگاه، تخت‌های کهنه، بوی نم و فضای دم کرده داخل اتاق‌ها... هر دقیقه‌اش مثل چند ساعت برایم می‌گذشت.

به حیاط که رسیدیم ساختمان‌های بسیار شیک روبه‌رو را نشانم داد. ساختمان‌هایی اروپایی... می‌گفت اینها دیگر مصادره‌ای نیستند، همه بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه‌های جانبازهاست.

نمی‌دانستم چه جوابش را بدهم. تنها سکوت کردم. می‌گفت فکر می‌کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟

یکه خوردم. چه سوالی بود! گفتم چه حرفی می‌زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می‌دانند، فقط اوضاع کشور این سال‌ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می‌رسند.

خودم هم می دانستم دروغ می‌گویم. کِی اوضاع استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهه خاص نبوده اوضاع کشور...

چند دقیقه می‌گذشت که ساکت شده بود و آن شوخ طبعی قبلی را نداشت.از همان وقتی که حرف مرگ را زد. انگار یاد دوستانش افتاده باشد. نگاهش قفل شده بود به قطره‌های ریز باران و به فکر فرو رفته بود.

کاش حرف تندی می‌زد! کاش شکایتی می‌کرد! کاش فریادی می‌کشید و سبک می‌شد! و مرا هم سبک می‌کرد!

یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی‌هدف پرسه می‌زدم. دیگر از خودم بدم می‌آمد، از تظاهر بدم می‌آمد، از فراموش کاری‌ها بدم می‌آمد، از جنگ بدم می‌آمد، از جانباز جانباز گفتن‌های عده‌ای و تبریک‌های بی‌معنای پشتِ سر همشان! از کسانی که می‌گویند ترسی از جنگ نداریم، همان‌ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند و این روزها هم نه جانبازها را می‌بینند نه پدران و مادران پیر شهدا را...

بدم می‌آمد از کسانی که نمی‌دانند ستون‌های خانه‌های پر زرق و برقشان چطور بالا رفته! از آنها که جانبازها را هم پله ترقی خودشان می‌خواهند!

کاش بعضی به اندازه پشه‌های آنوفلِ آسایشگاه معرفت داشتند! وقتی که می‌خوردند، می‌گفتند کافیست!و بس می‌کردند...و می‌رفتند...ما چه می‌دانیم جانبازی چیست!»

آخرین اخبار حمل و نقل را در پربیننده ترین شبکه خبری این حوزه بخوانید

اخبار مرتبط

خواندنی ها

ارسال نظر

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تین نیوز در وب منتشر خواهد شد.

  • تین نیوز نظراتی را که حاوی توهین یا افترا است، منتشر نمی‌کند.

  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

  • انتشار مطالبی که مشتمل بر تهدید به هتک شرف و یا حیثیت و یا افشای اسرار شخصی باشد، ممنوع است.

  • جاهای خالی مشخص شده با علامت {...} به معنی حذف مطالب غیر قابل انتشار در داخل نظرات است.

  • ناشناس 3 0

    درود بر شرف پيشنهاد دهنده

  • ناشناس 1 0

    اينها از درآمد كلان بابت برگزاري اين نمايشگاهها نمي گذرند