|
کد خبر:
125117
|
گفتوگو یک پروژه بیپایان است
تیننیوز| وبلاگ هادی خانیکی-به تعبیری میشود گفت (البته من این تعبیر را از خانم دکتر شریعتی وام گرفتم) گفتوگوی ما، گفتوگوی نخبگان کر با جامعه ناتوانشده. ما حرف جامعه را نمیفهمیم و جامعه هم حرف خودش را نمیتواند بیان کند.
یکصدونهمین نشست تخصصی ماهانه بنیاد باران با موضوع «گفتوگوی ملی» و با سخنرانی هادی خانیکی، در بخش دوم نشست، در محل مرکز همایشهای بینالمللی رایزن برگزار شد. در ادامه متن کامل سخنرانیوی آمده است:
خوشحال هستم که این بحث با گفتوگوی کسی آغاز شد که تجربه زیسته او و تجربه خانوادگی او، گفتوگوست. مرحوم آقای دکتر صادق طباطبایی، همسر سرکار خانم صدرعاملی و دایی محترمشان، حضرت امام موسی صدر، تجربههای ذیقیمتی را هم در عرصه اجتماعی و هم در عرصه سیاسی داشتند و این کار را با این سرمایه فرهنگی خود خانم صدرعاملی، ادامه دادند. توصیه من این است که هر کس از دوستان فرصتی داشتند، از تجربه کاری که موسسه امام موسی صدر در تعمیم فرهنگ گفتوگو مهارتهای گفتوگو در میان خانوادهها و شهروندان انجام میدهد، از آن تجربه بهره بگیرند. همانطور که تاکید کردند، تجربه کار گروهی و کارگاهی، تجربه موفقی است که نشان میدهد بحث گفتوگو در حد فلسفی و نظری آن نباید متوقف شود. علیالقاعده هر وقت ما مشکلی داریم، مجبور هستیم به گفتوگو رو آوریم و احتمالا بحثهای باران به ته کشیده بود، گفتند چه بهتر که تا آخر سال را با گفتوگو به پایان ببریم. در شهریور 1393 به مناسبت سالگرد گفتوگوی فرهنگها و تمدنها که متاسفانه حتی از تقویمهای رسمیمان هم حذف شده است، برای اینکه چراغش روشن بماند، نشستی بود در باران که جناب آقای دکتر محمدجواد فریدزاده بحثی را مطرح کردند تحت عنوان منطق، خطابه و گفتوگو و تفاوت اینها را به لحاظ نظری مطرح کردند. و بعد، دو ماه پیش، در نشست صدوهفتم، در دی ماه 95، جناب آقای ملکیان از ماهیت و مفهوم و فایده و ضرورت گفتوگپ صحبت کردند و آن را بیشتر به لحاظ نظری تحلیل کردند و این نتیجه را گرفتند که اگر گفتوگو در جامعهای نباشد، یا خشونت جای آن مینشیند یا فریبکاری. بنا شد من مقداری از آن بحثهای فلسفی و نظری، عبور کرده و مقداری زمینیتر این بحث را ادامه دهم و بگویم امروز در چه شرایطی هستیم و چه برنامهای برای برای گفتوگو میتوان داشت.
به این دلیل، ابتدا عنوان گفتوگوی ملی را برگزیده بودند که چون سوء تفاهمهایی ایجاد کرده بود که گویا ورود به مساله روز سیاسی است، ترجیح داده شد که عنوانش به گفتوگوی اجتماعی تغییر پیدا کند و من از میان بحث کلی گفتوگوی اجتماعی، عنوانی که برای سخن خودم انتخاب کردم، گفتوگو در عمل بود که به ضرورتها، امکان و راهبردهایش بپردازم. من سخن را با این گفته جناب آقای خاتمی در آن سخنرانی معروفشان در مجمع عمومی سازمان محل متحد در شهریورماه 1377 آغاز میکنم که گفتند تا وقتی زورمندان کمخرد، این امکان و قدرت را داشته باشند که در لحظههای کوتاه، گل لبخند و امید و محبت را با تیغ بلاهت و قساوت از چهره زمین پاک کنند، باید جشن پیروزی نهایی کلمه بر شمشیر را به تاخیر انداخت. و در این 18 هم سال دیدیم که عملا گفتوگو در جهان به تاخیر افتاد.
لذا بحث گفتوگوی تمدنها که یکی از اشکال گفتوگو است، با این سوگیری بود که خشونت و زور از متن حکمروایی به حاشیه رانده شود. باید ببینیم این را چطور در عرصه اجتماع میشود دنبال کرد. خیلی خلاصه اگر خواسته باشم عرض کنم، این که گفتوگو و آیین آن را (که متاسفانه یا خوشبختانه با همین نام، مجله «آیین گفتوگو» هم فقط یک شماره منتشر شد،) باید دانست و اگر دوستان بخواهند مطلب را دنبال کنند، توصیه میکنم که گفتوگوی خود جناب آقای خاتمی را در همان یک شماره که در واقع 10 سال بعد از طرح گفتوگو، به تبیین آن و نقاط قوت و ضعف آن پرداختند، مطالعه کنند. من خود، اینگونه گفتوگو را میفهمم و گفتوگو، مفهومی، برساخته انسان میدانم و هر برساخته انسانی، تحقیقا ذات و گوهر ثابتی ندارد و طبیعتا از شرایط اجتماعی و کنشگران آن تاثیر میپذیرد. به این معنا گفتوگو، در مفهوم جدیدش، نوعی با هم کار کردن و زمینه ایجابی فراهم کردن است. بجای معنا و مفهوم قدیمیاش که زمان سعدی بود و چنین بود که میگفتند عدم بردباری را از بین ببریم. گفتوگو در مفهوم جدیدش این است که چطور بازیگری با همدیگر را بدون اینکه قائل به حذفی باشیم، یاد بگیریم.
واقعیت مساله این است که نه ذهن ما و نه زبان ما، با گفتوگو در این افقهای معنایی جدید، خیلی سازگار نیست. صحبت من این نیست که در جامعهای بهسر میبریم که آنجا مجمع همه بدبختیها و مجمع همه ناتوانیهاست. بگوییم ما فقط در جامعه ایران گفتوگو نمیتوانیم داشته باشیم. گفتوگو حتی جامعه مدرن هم دچار اختلالهایی است. ولی ضعف یا فقر فرهنگ گفتوگو در جامعه ما، بیشتر معلول و محصول فقر یا ضعف نهادها و شبکههای گفتوگویی است که فقط و فقط در زندگی اجتماعی و سیاسی ما حضور ندارد. بلکه در عرصههای اندیشه و علم و فرهنگ هم غالب است. به عبارت دیگر اگر بخواهیم مصداقهای ناتوانی در گفتوگو را بگوییم خیلی فرق ندارد که این را در میان روشنفکران دنبال کنیم یا در میان سیاستمداران یا در میان کنشگران سیاسی یا در میان آحاد جامعه. همه گرفتار چنین ناتوانی ذهنی و زبانی هستیم. به عبارت دیگر باید اثبات کنیم که گفتوگو، سازشکاری نیست یا حتی در جاهایی سازشکاری هم کار بدی نیست.
گفتوگو امری است که بیشتر در امور مذموم در جامعه ما، در فرهنگ پنهان ما بهحساب میآید. ناتوانی در گفتوگو همانطور که عرض کردم، اختصاص به جامعه ندارد. نخبگان را هم دربر میگیرد. این مشکلات بهرغم آن است که ما سرمایهای داریم که گفتوگو را میستاید و زمینههایی برای گفتوگو به وجود میآورد. در متون دینی ما، در ادبیات کهن و گسترهای از فلسفهمان، در هنر، جامعه شناسی، علوم سیاسی، زبانشناسی و ارتباطاتمان، زمینهها و ابوابی برای گفتتوگو دارد که باوجود همه اینها باز هم گفتوگو در جامعه ما، خیلی شدنی نیست. چرا؟ شاید بشود گفت یک دلیلش این است که گفتوگو آدابی دارد. هر صورتبندی و هر شبهگفتوگویی یا هر صورتکی از گفتوگو را نمیشود گفتوگوی واقعی دانست. یکی از آن اشکال واقعی، همان گفتوگوی تمدنها و فرهنگها بود که آقای خاتمی این را تعریف مختصری کرد و معنایاش چنین بود: مفهومی برآمده از کوشش مستمر برای نزدیک شدن به حقیقت است و دست یافتن به تفاهم. یعنی هم دویدن در پی حقیقت بود و هم رسیدن به تفاهم، که این با مبانی فلسفی گفتوگو هم نسبتی نزدیک داشت. ولی الزاما همه گفتوگوها محدود به گفتوگوهای تمدنی یا فرهنگی نمیشود. با این زمینهای که به اختصار عرض کردم که در خصوص همه اینها تحقیقات زیادی انجام گرفته و خوشبختانه در همین سالهایی که به عنوان یک معلم دانشگاهی، خدمت دوستان بودم، در همین سالهایی که گفتوگو سخت غریب بود و گفتوگوی فرهنگها و تمدنها غریبتر، رسالهها و پایان نامههای بسیار جدی حتی در دانشگاههای خود ما انجام گرفت که بسیار هم مفید و موثر بودند.
خوشبختانه دایره موضوع گفتوگو، روزبهروز وسیعتر شده است و به حوزههای دیگر نیز کشیده شده است، مثل گفتوگوی بین اقوام، گفتوگوی بین مذاهب، گفتوگوی بین نسلها، گفتوگوی بین جنسیتها، گفتوگوی بین حکومت و جامعه و گفتوگوی بین گروههای مختلف جامعه، و اخیرا هم این بحث به گفتوگو در فضای مجازی رسیده است. و اگر خواسته باشیم خود این مسایل را دنبال کنیم انصافا میتوانیم بگوییم با سرمایههای ارزنده و تحقیقات پرشماری در این سالهای اخیر، مواجه شدیم. اما حکایت همچنان باقیست. ما دچار نوعی اختلال یا ناتوانی در گفتوگو هستیم. من در جاهای دیگر هم زیاد این تجربه خودم را گفتم. به هر حال تجربه شخص من از این شروع میشد که در یکی از بستهترین انواع مبارزه، که مبارزه مسلحانه بوده، رسیدم به حوزه ارتباطات و معلم ارتباطات در دانشگاه شدم.
و این مسیری که طی کردم چه در عرصه سیاست و چه در عرصه فرهنگ و چه در عرصه دانشگاه، یعنی آن سه ساحتی که میشود مستقلا مورد مطالعه قرار داد. وقتی تجربهام را در این سه ساحت خلاصه کنم به اینکه مساله پیش روی جامعه ایرانی میرسم و اینکه گفتوگو چیست؟ به همین دلیل میخواهم حرفهایم را در سه سطح ارائه کنم. پارسونزی هم بگوییم در سه سطح، میتوان موضوعات را طبقهبندی کرد. البته این تجربه من است که قابل نقد هم هست. در فرهنگ ما ایرانیان، چه فرهنگ عامه و چه فرهنگ نخبه، دچار نوعی ضعف و اختلال در گفتوگو هستیم. نمیتوانیم گفتوگو کنیم یا از مهارت و دانش آن برخوردار نیستیم. این ضعف فرهنگی که بنیادیتر است، وقتی یک لایه بالاتر میآید این است که در اجتماع، منجر شده به ضعف جامعه مدنی. اگر فرهنگ گفتوگویی وجود داشته باشد، جامعه مدنی هم در آن قویتر است.
یک لایه بالاتر که بیشتر قابل مشاهده است، در سطح سیاست، فقدان گفتوگو به ضعف تحزب و رقابتهای حزبی میرسد. یعنی میتوانیم بگوییم ضعف گفتوگو به ضعف جامعه مدنی، و ضعف جامعه مدنی به ضعف تحزب در ایران منجر شده است. از بالا هم این مشکل بیشتر در عرصه سیاست مشاهده میشود و اینکه ضعف تحزب، ریشه در ضعف نهادهای مدنی دارد. و ضعف نهادهای مدنی ریشه در ضعف گفتوگو. این خلاصهای است از مساله گفتوگوی اجتماعی یا گفتوگو در عمل که اگر خواسته باشید چارهاندیشی کنیم، با این تعریف از مساله میتوانیم شروع کنیم.
براساس این تعریفی که عرض کردم، میتوانیم چند سوال دیگر مطرح کنیم. میخواهم فقط طرح سوالی باشد برای اندیشیدن دوستان. از نخبگان شروع میکنم ولی در نخبگان باقی نمیمانم. نخبگان و کنشگران ایرانی، چه کنشگران اجتماعی و چه کنشگران سیاسی، چطور با دیگران در پیرامون خود در تاریخ خود و در جهان خود مواجه میشوند؟ اگر فضای امروز رسانهای و روشنفکریمان را ببینیم، درمییابیم که متاسفانه تنها و تنها گویا یک اندیشه وجود دارد و ذیل آن هر اندیشه دیگری در تاریخ معاصر ماست، باید با برچسبها و اتهامهایی از صحنه تاریخ حذف شود. قطعا هر متفکری و هر جریانی در تاریخ، جای نقد دارد ولی قطعا نباید حذفش کرد. سرنوشتی که امروز در برابر روشنفکران ما قرار گرفته، چیست؟ چه بر سر شریعتی و آل احمد و نظایر اینها میآید؟ این اتفاقات غیر از آن است که در واقع ما با دیگری خودمان که گذشتهمان هست، با حالت حذف و قهر برخورد میکنیم. انیشه شده چیزی مثل مد. هر روز انگار یک اندیشه مد میشود. اصلا با جهان روبهرو چطور رفتار میکنیم؟ هاضمه ما نسبت به جهان چگونه رفتار میکند؟ این سوالی است که مربوط به آن ضعف گفتوگویی خودمان با تاریخ و با پیرامون خودمان است.
سوال دوم این است که مسایل پیش رو را چطور مطرح میکنیم؟ نوع نگاه ما، اینکه فقط سیاسی میبینیم، فقط اجتماعی میبینیم یا فقط علمی میبینیم، ریشههای آن را از کجا میبینیم؟ و در کجا مطرح میکنیم. این اندیشه «تنها ره رهایی» هنوز در ذهن ما باقی مانده است. انگار دنبال راههای دیگر نیستیم و معمولا با قیود و صفتهایی برخورد میکنیم که مطلقا به آن چیزی که رسیدیم، گویا درست است.
سوال سوم این است که دیدگاههای خود و دیگری را با چه ساز و کار و با چه زبانی بازتاب میدهیم؟ معمولا این زبان، زبان پذیرش دیگری است، یا زبان تخطئه و نفی دیگری؟ با محوریت خود است یا با دیگری؟ با محوریت خود است یا قبول داریم حقیقت فقط پیش ما نیست؟ دوگانههایی را مطرح کردم که به اینها چطور فکر میکنیم؟ نقدپذیری و نقدگریزی، استدلال و مغالطه، دیالوگ و مونولوگ. این موارد چه جایگاهی در فرایندهای گفتوگوهای اجتماعی ما دارند. اصلا میدان، مکان و امکان گفتوگوهای خاص و عام ما در کجاست؟ کجا میتوانند سیاستورزان، کنشگران مدنی، روشنفکران و دانشگاهیان ما، با هم بنشینند؟ من این را جاهای دیگر گفتهام، بد نیست این خاطره را که جاهای دیگر گفتم، اینجا نیز نقل کنم.
من در یک جلسه دفاع در دانشگاه تهران بودم که یک رساله دکتری بود؛ دانشجو در مورد فهم روشنفکران مذهبی و روشنفکران دینی از مارکسیسم در رژیم گذشته، تحقیق کرده بود و مرحوم بازرگان، مرحوم شریعتی و شهید مطهری را مورد مطالعه قرار داده بود. آقای دکتر پارسانیا راهنمای آن پایاننامه بود، خانم دکتر شریعتی هم مشاور پایاننامه بود و من هم داور. من گفتم اگرچه کار خیلی خوب بود، اما اشکال کار این بود که یکی از متفکرانی که بین اسلام و مارکسیسم امکان گفتوگوی بیشتری بوجود آورده بود، غایب بود بود و آن مرحوم آقای طالقانی بود. چون هر کدام از آنها، به دلایلی وارد گفتوگو نشده بودند و بعد گفتم یکی از مشکلاتی که ما در نظام گذشته داشتیم این بود که روشنفکران ما فقط در زندان امکان این را داشتند که با هم گفتوگو کنند. خانم دکنر شریعتی آنجا یک اشاره و تمثیل خیلی خوبی داشت.
گفت امروز هم استادان دانشگاه ما در جلسات دفاع با همدیگر گفتوگو میکنند. پشت یک میز مینشینند و یکی راهنماست، یکی مشاور و یکی هم داور و بعد دوباره میروند. این مکان گفتوگو کجاست؟ چه پاسخی وجود دارد؟ من یک سفری که خدمت آقای خاتمی در مصر بودم، آنجا ایشان خیلی فرصت این را نداشتند که به جاهای عادی بروند. ولی ما فرصتی داشتیم و یک شب رفتیم به قهوهخانه خلیلی در بازار قاهره، که پاتوق روشنفکران آنجا بود. دیدیم 195 سال این قهوه خانه، تاریخ دارد. یعنی 195 سال یک جایی بوده که روشنفکران مصری کنار هم بنشینند و حرف بزنند. من از شما میپرسم کجا الان بنشینیم؟ اگر همین جلسات ماهانه باران نباشد، ما کجا میتوانیم هم را ببینیم؟ یا در گفتوگوهای عمومی، یا در جامعه، ما کی با هم روبهرو میشویم؟ با عجله از آپارتمانهایی از برجها میآییم و سوار مترو میشویم و به محل کارمان میرسیم. اصلا همدیگر را نمیبینیم. به این اعتبار میشود گفت گفتوگو دچار یک اختلال، هم اختلال مفهومی در جامعه و هم اختلال کاربردی است.
من به تاریخ نمیپردازم. میخواهم در قسمت آخر بحثم بیشتر نتیجهگیری کنم. در اسلایدها به این اشاره کردم که اول بگوییم گفتوگو چه نیست؟ چون خیلی از وقتها، آن سوءتفاهم ناشی از تعاریف گفتوگو است. به اختصار میگویم که گفتوگو، فقط ارتباط نیست که همدیگر را میبینیم. ارتباط، انتقال معناست با حداکثر امانت. در حالی که گفتوگو، خلق یک معنای مشترک با همدیگر است، گفتوگو تنها صحبت کردن هم نیست. گاهی هم میبینیم اینکه هر چه میخواهد دل تنگت بگو، آیا گفتوگو میشود؟ نه، این هم گفتوگو نمیشود. اینها بحثهای تخصصی است و از آن میگذرم. گفتوگو از مذاکره هم وسیعتر است. گاه گفتوگو متنازل میشود به همان سطح سیاسی که اگر مذاکره بین دو گروه سیاسی یا بین دو جریان سیاسی انجام گیرد، گویا گفتوگو انجام گرفته است. در حالی که اینطور نیست. از آن هم فراتر است.
چون در مذاکره، در واقع بیشتر نفع کوتاه مدت مطرح است ولی در گفتوگو، صحبت از منافع درازمدتتر است. گفتوگو محدود به بحث هم نیست. بحث، زودتر به نتیجه میرسد و گفتوگو دیرتر. برای همین است که بخصوص در همین زمینههای سیاسی وقتی که بحث گفتوگو مطرح میشود و بلافاصله با موانع و مشکلاتی مواجه میشود، فکر میکنیم گفتوگو به پایان رسیده است. گفتوگو به پایان نمیرسد. در حالی که ممکن است بحث در یک زمانی به پایان برسد و باید شکل دیگری به بحث داد. گفتوگو با این فضای جدید جوانانه، گپ زدن و چت کردن هم نیست. گاه ما فکر میکنیم آنچه در فضای مجازی میگذرد، گفتوگو است. گرچه آنها میتوانند به گفتوگو منجر شوند ولی عین گفتوگو هم نیستند.
دربرابر خیلی از اینکه گفتوگو چه نیست، اگر خواسته باشیم تعریف حداقلی و کاربردی را توافق داشته باشیم، من این تعریف را گفتم که میتوانیم روی آن اشتراک نظر داشته باشیم. بخاطر اینکه بعد خواهم گفت الان با چه مسالهای مواجه هستیم. گفتم گفتوگو فرایندی است که در آن شرکتکنندگان برای حل یا رفع مساله اقدام میکنند و مساله محور است. حاشیه را به متن نمیآورد. الان خیلی از مسایلی که در فضای روشنفکران ما و در نشریات روشنفکریمان میگذرد، مسائل مبتلابه جامعه نیستند. اینها دغدغههای روشنفکرانه یا کنجکاویهای عالمانه است که در جای خودش اهمیت هم دارد، ولی با گفتوگو فرق دارد. منتها غیر از خود مفهوم، روندش هم مهم است که امکان فهم و نقد وجود داشته باشد. یعنی ما بتوانیم حرف دیگری را بشنویم، آن را بفهمیم و نقدش کنیم. نیتخوانی نکنیم، اول سراغ انگیزهها نرویم.
این ایضاح مدعا و تقویت دلیل، خودبهخود موجب فهم عمیقتری میشود. بعد، دقت، نقدتان را دقیقتر میکند و در این میدان و در این میان، به میدان مشترک معنایی میتوانیم برسیم. حالا با این تعاریفی که من از گفتوگو کردم، میتوانیم بگوییم از نظر من براساس همان تجربیات و دغدغهها و مسایلی که با آن مواجه هستیم، برنامه کاربردی گفتوگو در ایران با هر مفهومی که بگیریم، محوریت پیدا کردن مساله ایران است. موضوع اصلی، ایران بشود. میتوانیم بگوییم چه کسی است که نگوید مساله و دغدغه ما ایران است؟ من میگویم رسیدن به مساله ایران، حداقلش براساس آن نگاهها و مطالعات و پژوهشهای عمیقی و مورد قبولی باشد که در این سالها در ایران انجام گرفته است. در نشستهای دیگر هم به همه آنها اشاره کردم. از سال 1353 که اولین طرح پیمایش ارزشها و نگرشهای ایرانیان توسط مرحوم دکتر علی اسدی و مرحوم دکتر مجید تهرانیان انجام گرفته، تا امروز در زمان جناب آقای خاتمی، سه موج از این تحقیق انجام شده که نتایج موج سومش منتشر نشد. بعد در دولت جناب آقای روحانی، موج بعدی آن که باز هم موج سوم نامیده شد، انجام گرفته است. این به ما این امکان را میدهد که از 1353 تا کنون یعنی بیش از 45 سال بتوانیم تغییرات ایران و مسایلی که ایران با آن مواجه است را دنبال کنیم. ببینیم چه حل شده و چه حل نشده است. نتیجه آخرین تحقیقی که سال گذشته انجام گرفته، در مورد ارزشها و نگرشهای ایرانیان و در مورد سرمایه اجتماعی در ایران این است که ایران، مواجه است با مگاترندها یا ابرچالشهای اجتماعی و اقتصادی.
اینها خیلی کلیت نظام اجتماعی را در بر گرفته است. فقط مشکل، برای خردهنظامها نیست و بگوییم این مساله تنها مربوط به نخبگان طبقه متوسط شهری است یا مربوط به حکومت و احزاب و نهادهای مدنی. این مشکلات، کل را در بر گرفته است و چون پیوسته و بلندمدت هم هست، به این دلیل به آن ابرچالش یا مگاترند میگویند. آن مگاترندها نشان میدهد که نظام ترجیحات ارزشی در جامعه ما تغییر پیدا کرده و دو ویژگی مهم که خودش میتواند موضوع بحثی در نشستهای ماهانه بنیاد باران باشد، دو ویژگی مهم و قابل تامل است که در نظام ترجیحات جامعه ما، رخ داده است: یکی محوریت پیدا کردن ارزشهای مادی، یعنی غلبه ارزشهای مادی و فراگیر شدن آن و دوم، رشد ارزشهای فردگرایانه است. یعنی رشد فردیت و رشد مادیت در متن جامعه ما، دیده میشود. نمیخواهم الان ارزشگذاری کنم که خوب است یا بد است، ولی بدانیم که اگر بخواهیم به سیاست بپردازیم، بدانیم که جامعه، کالایی برخورد میکند، به ارزشهای مادی توجه میدهد. اگر به فرهنگ میخواهیم توجه کنیم، همین است.
اگر به ارزشهای اجتماعی بخواهیم توجه کنیم، باز همین است. و از آن طرف هم رشد فردیت. این چه عوارضی دارد؟ ممکن است بگوییم خیلی خوب است. من هم نمیخواهم بگویم بد است. ولی عوارضی هم دارد، مثل مسايل انباشته شده در جامعه، از جمله مسایل معیشتی، مسایل اقتصادی، مسایل فرهنگی، مسایل سیاسی که ضرورت راهحلهای فوری و قاطع را مطرح میکند که نتیجه آن روآوردن به آن روشهایی است که از درون آنها امثال آقای دکتر احمدینژاد بیرون میآید. دنبال راه حلهای فوری و قاطع بودن. به من چه ربطی دارد که منابع مادی ایران به کجا میرود. من فکر کنم که یارانهای گیر من بیاید. هدفمندی و غیرهدفمندی آن مهم نیست. از سویی دیگر، گرایش به راهحلهای فوری و قاطع است که باز تبعات خود را دارد. مثلا راهحل گرانفروشی این است که مثل رضاشاه نانوا را در تنور بیاندازیم. فکر میکنیم با این راهحلها، مشکل حل میشود.
اما باید بدانیم که مسایل خیلی عمیقتر است. اگر مقداری نگاه تاریخی داشته باشیم، بخصوص تاکیدی که جناب آقای خاتمی داشتند از مشروطه و قبل از آن شروع کنیم، میبینیم خیلی از آن مسایلی که زمان امیرکبیر بوده، قبل از مشروطه بوده، در مشروطه بوده، در نهضت ملی بوده، در انقلاب ب و بعد ازانقلاب بوده، همه اینها، همچنان باقی است. این تضاد و تعارض بین راهحل کوتاهمدت و راهحل درازمدت، در سیاستگذاری و حکمروایی، چیزی مثل مخمصه بوجود میاورد یا دلیما. مخمصه یعنی اینکه فرصت برای سیاستگذاری محدود است. میبینید که مثلا انتخابات 96 نزدیک است، حالا چکار کنیم ظرف همین یکی دو ماه، یک سری مسایل را حل کنیم که انتخابات، نتیجه مطلوب ما را داشته باشد و امثال این. اینها همان مخمصهای است که معمولا سیاستگذاران را گرفتار میکند. ولی مساله در همان حد ابرچالشها به عنوان مساله ایران باقی نمیماند. این طرف، جامعه هم ضعیف میشود. یعنی جامعه هم در مواجهه با مشکلات، ناتوان میشود. ناتوانی جامعه را در کجا میتوان دید؟
در کاهش منابع مادی توسعه در مقیاس ملی. دیگر اینها را همه شما بهتر از من میدانید. منابع ملی از معدن و نفت و جنگل و آب، که رو به فرسایش رفتهاند. آن طرف، مساله مهمتر، ضعف بین اجماع و توافق بین نخبگان سیاسی است. ما بر سر چیزی به اسم منافع ملی و راههای تامین آن، حتی بین نخبگان سیاسی هم توافق نداریم. بهترین نمونه آن، هنوز بحثهایی است که برسر توافقی مثل برجام وجود دارد که از خیانت مطلق تا خدمت مطلق در موردش قضاوت میشود. آن هم در سطوح رسمی و سطوح نخبگی. و از طرف دیگر در برابر ضعفهایی که وجود دارد، روزبهروز، دستگاههای بروکراتیک و رسمی، با ضعف فزاینده مواجه میشوند. نهادهای اجرایی را قطعا باز من و شمایی که از دور یا نزدیک دستی بر آتش داشتیم، میبینیم که روزبهروز، در حال ضعیفتر شدن هستند. علاوه بر این، فساد، بصورت گسترده و ساختاری، حتی نهادهای رسمی را دربر گرفته است.
نتیجه چه میشود؟ جامعهای که داریم میبینیم. جامعهای که مدام بر مشکلاتاش اضافه میشود و مسائلاش حل نمیشود و تصویر مبهمی از آینده دارد. تصور جامعه از وضع خودش و از وضع دیگری، حتی بدتر از آن چیزی است که وجود دارد. این تصویر سیاه، این پایین آمدن امید به بهسازی جامعه و نظام، طبیعتا منجر میشود به کاهش سرمایه اجتماعی. بروز و ظهور ضعف اجتماعی را در این دورهها چگونه دیدیم؟ یکی تضعیف نهادهای مدنی بوده است و دیگری رشد تضادهای هنجاری و ارزشی. جامعه دچار نوعی آنومی شده است و شاهد تبعات آن هستیم، ضعیف شدن نهادهایی مثل خانواده، نهادهای آموزشی، نهادهای ارتباطی، و همه آن چیزهایی که شیوه رسیدن به توافق جمعی را ایجاد میکند. از یک طرف ما نیاز داریم به توافق جمعی، به فهم همدیگر، از طرف دیگر آن نهادهایی که آن فهم را میتوانند در حوزه اجتماعی بسازند، تضعیف شدهاند. قبلا هم در همین باران، نشستهایی بود که دوستان آمدند و گزارش آن را دادند. مثل آقای دکتر میرطاهر موسوی.
بعد کاهش وفاق، مشارکت و رقابت سیاسی و اجتماعی را به دنبال داشته است. پس میتوانیم براساس آن بگوییم که ما با یک موانع شناختهشدهای در نخبگان مواجه هستیم و نیز در جامعه. در میان نخبگان، حداقل این مولفههایی که من دیدم، خیلی قابل مشاهده است: تضعیف گفتوگو با علاقهمندان، مریدان و طرفداران با ترجیح گفتوگو با همگنان. معمولا گفتوگو اگر بخواهد بصورت یک عمل واقعی شکل بگیرد، باید آدمهای واقعی در میان کنشگران هموزن باشد. نه فقط اینکه درمیان حلقهای از علاقهمندان باشد. به نشریات و نهادهای روشنفکری ما نگاه کنید. فقط و فقط روشنفکران را عوض میکنند و خودشان نظارهگرانی هستند که آنها عوض نمیشوند.
فقط شکل مراد را عوض میکنند و دور همان مراد باز میچرخند. دومین مسالهای که به شدت با آن مواجه هستیم، بخصوص در سالهای اخیر، سیاسی شدن خود مفهوم گفتوگوست. گفتوگو بزرگتر از سیاست است ولی الان سیاست بزرگتر از گفتوگو شده و گفتوگو را در خودش محاط کرده است. تا از گفتوگو حرف میزنیم، همان اول میپرسند گفتوگوی کی با کی؟ و آیا طرف مقابل گفتوگوکننده شرایط او را میپذیرد؟ اصلا چه کسی باید شرط تعیین کند؟ هویت در گفتوگو چه میشود؟ میبینیم این غلبه و چیرگی در مفهوم گفتوگو خودش مانع گفتوگو میشود. الان مسائل مهمی وجود دارد که نیاز به گفتوگو در مورد آنها جدی است، مثل مساله آب، محیط زیست، مساله آلودگی هوا، مساله سلامت، مسایل اقتصادی و معیشتی و… در حالی که امر تخصصی بر امر اجتماعی یا گفتمان تخصصی بر گفتمان اجتماعی غلبه پیدا کرده است. فکر میکنیم راهحلهای فنی برای مساله آب کفایت میکند. فکر میکنیم راه حلهای فنی برای مساله محیط زیست کفایت میکند. به گفتمان اجتماعی و به گفتوگوی اجتماعی فکر نمیکنیم که چطور شهروندان میتوانند در آن کنشگر باشند. به همین دلیل هم هست که نگاه کنید، کمپینهایی که راه افتاده، برای جدیترین مسایل ما، کمترین موفقیت را داشتهاند، مثل کمپینی که برای نه به یارانه راه افتاد. کمپینی که برای کاهش مصرف آب راه افتاد. دیدید که هیچ کدام از این کمیپنها در واقع نتوانست مردم را ترغیب کند تا در جهت حل مشکل گام بردارند، چون یک بی اعتمادی یا مشکل اجتماعی یا مساله اجتماعی پیش رویشان بوده است.
تا اعتماد بوجود نیاید، خودبهخود نمیتواند گفتوگو هم شکل بگیرد. یکی دیگر این است که باز بخصوص در میان ما، چه به عنوان کنشگر سیاسی چه به عنوان کنشگر علمی یا فرهنگی، گرفتار نوعی دوفضایی شدیم، بین حوزه اختصاصی خودمان و حوزه عمومی. ما به عنوان اصلاحطلب، به عنوان روشنفکر، در خودمان دور میزنیم و از جامعه دور هستیم و گاه که میخواهیم به جامعه وارد شویم، دچار نوعی پوپولیسم و نوعی عوامزدگی میشویم. چنین است که گفتوگو با خود میشود. یعنی در همان دایرههای محدود میمانیم، بجای گفتوگو با جامعه. مهمتر اینکه گفتوگو را به پروژههای مشخصی تبدیل نکردیم. به گفتوگو در همان مفهوم کلی آن میپردازیم. در حالی که معمولا گفتوگو را باید به پروژههای خردی تبدیل کرد که آن پروژه، ممکن است برایش زمان یا موضوع تعیین کنید. این گفتوگو در سیاست است، این گفتگو در اجتماع است، این گفتوگو در میان اقوام است، این گفتوگو در میان نسلهاست و امثال اینها. به تعبیری میشود گفت (البته من این تعبیر را از خانم دکتر شریعتی وام گرفتم) گفتوگوی ما، گفتوگوی نخبگان کر با جامعه ناتوانشده.
ما حرف جامعه را نمیفهمیم و جامعه هم حرف خودش را نمیتواند بیان کند و ما گاه به نمایندگی از طرف جامعه حرف میزنیم. فکر میکنیم که مترجم جامعه هستیم. به این معنا میشود گفت مساله ما در گفتوگو برای عمل، دور شدن نخبگان از مساله اجتماعی است. به دغدغههای روشنفکرانه نزدیکتر شدیم تا مساله اجتماعی. و شبهمسالهها برجستهتر شده است. باید یادآوری کنم که همه اینها یک ریشه طولانی دارد که بالاخره فرهنگ استبداد و فرهنگ خودمداری، ما را از گفتوگو منع کرده و دوم اینکه سوء ظن سیاسی و سوءتفاهم، منجر به هراس از گفتوگو شده است. سوم اینکه ما فاقد نهادها، شبکهها و میدانهای گفتوگو، بودیم یا آنها را داشتیم، ولی ناکارآمد بودند. چهارم اینکه سرمایه اجتماعی که پشتوانه گفتوگوست در جامعه ضعیف است و پنجم اینکه ضعف دانش، آموزش و مهارتهای گفتوگو داریم. در نتیجه همان که در ابتدا عرض کردم، ما به یک جامعه فروبسته که گریزان از پرداختن به مساله ملی است، نزدیک شدهایم. پس اگر بخواهم خلاصه کنم، راه عملی این است که ما بجای دغدغههای خودمان، باید مسایل و رنجهای جامعه را مورد توجه قرار دهیم و آنها را بفهمیم و بتوانیم آن را کشف کنیم. این نقدی است که حتی به جریان اصلاحات هم وارد است.
ما سالهاست که درگیر مسایل درونی خود شدهایم و از جایگاه اصلی خود فاصله گرفتهایم و به طبقات محروم جامعه و طبقات متدین و مذهبی بیتوجه شدهایم و در این شرایط البته پدیدههایی مثل فضای مجازی به کمک آمده که ما کنشگری را جای نظارهگری بگذاریم. در حالی که باید به رویکردهای اصلاحی روبیاوریم که رویکردهای اصلاحی یعنی بجای فهم رادیکال، فهم اصلاحطلبانه اتخاذ کردن و به این معناست که باید به سوی تقویت بنیانها و نهادهای مدنی یا همان اصلاحات جامعهمحور برویم و فرهنگ و اخلاق گفتوگو را نهادینه کنیم، با استمداد از آیینمان، فرهنگ و دین و تمدنمان و مصادیق و مهارتهایی که وجود دارد که باید البته بخشی از آنها را پیدا کنیم که در صحبتهای سرکار خانم صدرعاملی هم بود. در پایان تاکید میکنم که از نظر من گفتوگو یک پروژه بیپایان است. بعضیها از پایان گفتوگو حرف میزنند. بعضیها از پایان گفتوگوی میان روشنفکران حرف میزنند. من از پروژه بی پایان گفتوگو حرف میزنم که این را باید در سطوح مختلف خرد کنیم و به این معنا، طرفین گفتوگو را به رسمیت بشناسیم.
غیریتسازی نکنیم و موضوعهای گفتوگو را بر شکل گفتوگو و یا برطرفین گفتوگو ترجیح دهیم. مثل مساله ایران که در گذشته مطرح کردم و لازمه این است که واجد خصوصیاتی به عنوان اخلاق فردی و به عنوان اخلاق نهادی شویم که پایه آن مداراست و گفتوگوی بیپایان و خوشبختانه مصادیق و نمونهها و سرمشقهایی مثل خود جناب آقای خاتمی داریم که با صبوری خودشان نشان دادند که پروژه گفتوگو بیپایان نیستند. به این معنا میتوانم بگویم من ندیدم در جهان جستوجو / هیچ اهلیت به از خوی نکو.
خوشحال هستم که این بحث با گفتوگوی کسی آغاز شد که تجربه زیسته او و تجربه خانوادگی او، گفتوگوست. مرحوم آقای دکتر صادق طباطبایی، همسر سرکار خانم صدرعاملی و دایی محترمشان، حضرت امام موسی صدر، تجربههای ذیقیمتی را هم در عرصه اجتماعی و هم در عرصه سیاسی داشتند و این کار را با این سرمایه فرهنگی خود خانم صدرعاملی، ادامه دادند. توصیه من این است که هر کس از دوستان فرصتی داشتند، از تجربه کاری که موسسه امام موسی صدر در تعمیم فرهنگ گفتوگو مهارتهای گفتوگو در میان خانوادهها و شهروندان انجام میدهد، از آن تجربه بهره بگیرند. همانطور که تاکید کردند، تجربه کار گروهی و کارگاهی، تجربه موفقی است که نشان میدهد بحث گفتوگو در حد فلسفی و نظری آن نباید متوقف شود. علیالقاعده هر وقت ما مشکلی داریم، مجبور هستیم به گفتوگو رو آوریم و احتمالا بحثهای باران به ته کشیده بود، گفتند چه بهتر که تا آخر سال را با گفتوگو به پایان ببریم. در شهریور 1393 به مناسبت سالگرد گفتوگوی فرهنگها و تمدنها که متاسفانه حتی از تقویمهای رسمیمان هم حذف شده است، برای اینکه چراغش روشن بماند، نشستی بود در باران که جناب آقای دکتر محمدجواد فریدزاده بحثی را مطرح کردند تحت عنوان منطق، خطابه و گفتوگو و تفاوت اینها را به لحاظ نظری مطرح کردند. و بعد، دو ماه پیش، در نشست صدوهفتم، در دی ماه 95، جناب آقای ملکیان از ماهیت و مفهوم و فایده و ضرورت گفتوگپ صحبت کردند و آن را بیشتر به لحاظ نظری تحلیل کردند و این نتیجه را گرفتند که اگر گفتوگو در جامعهای نباشد، یا خشونت جای آن مینشیند یا فریبکاری. بنا شد من مقداری از آن بحثهای فلسفی و نظری، عبور کرده و مقداری زمینیتر این بحث را ادامه دهم و بگویم امروز در چه شرایطی هستیم و چه برنامهای برای برای گفتوگو میتوان داشت.
به این دلیل، ابتدا عنوان گفتوگوی ملی را برگزیده بودند که چون سوء تفاهمهایی ایجاد کرده بود که گویا ورود به مساله روز سیاسی است، ترجیح داده شد که عنوانش به گفتوگوی اجتماعی تغییر پیدا کند و من از میان بحث کلی گفتوگوی اجتماعی، عنوانی که برای سخن خودم انتخاب کردم، گفتوگو در عمل بود که به ضرورتها، امکان و راهبردهایش بپردازم. من سخن را با این گفته جناب آقای خاتمی در آن سخنرانی معروفشان در مجمع عمومی سازمان محل متحد در شهریورماه 1377 آغاز میکنم که گفتند تا وقتی زورمندان کمخرد، این امکان و قدرت را داشته باشند که در لحظههای کوتاه، گل لبخند و امید و محبت را با تیغ بلاهت و قساوت از چهره زمین پاک کنند، باید جشن پیروزی نهایی کلمه بر شمشیر را به تاخیر انداخت. و در این 18 هم سال دیدیم که عملا گفتوگو در جهان به تاخیر افتاد.
لذا بحث گفتوگوی تمدنها که یکی از اشکال گفتوگو است، با این سوگیری بود که خشونت و زور از متن حکمروایی به حاشیه رانده شود. باید ببینیم این را چطور در عرصه اجتماع میشود دنبال کرد. خیلی خلاصه اگر خواسته باشم عرض کنم، این که گفتوگو و آیین آن را (که متاسفانه یا خوشبختانه با همین نام، مجله «آیین گفتوگو» هم فقط یک شماره منتشر شد،) باید دانست و اگر دوستان بخواهند مطلب را دنبال کنند، توصیه میکنم که گفتوگوی خود جناب آقای خاتمی را در همان یک شماره که در واقع 10 سال بعد از طرح گفتوگو، به تبیین آن و نقاط قوت و ضعف آن پرداختند، مطالعه کنند. من خود، اینگونه گفتوگو را میفهمم و گفتوگو، مفهومی، برساخته انسان میدانم و هر برساخته انسانی، تحقیقا ذات و گوهر ثابتی ندارد و طبیعتا از شرایط اجتماعی و کنشگران آن تاثیر میپذیرد. به این معنا گفتوگو، در مفهوم جدیدش، نوعی با هم کار کردن و زمینه ایجابی فراهم کردن است. بجای معنا و مفهوم قدیمیاش که زمان سعدی بود و چنین بود که میگفتند عدم بردباری را از بین ببریم. گفتوگو در مفهوم جدیدش این است که چطور بازیگری با همدیگر را بدون اینکه قائل به حذفی باشیم، یاد بگیریم.
واقعیت مساله این است که نه ذهن ما و نه زبان ما، با گفتوگو در این افقهای معنایی جدید، خیلی سازگار نیست. صحبت من این نیست که در جامعهای بهسر میبریم که آنجا مجمع همه بدبختیها و مجمع همه ناتوانیهاست. بگوییم ما فقط در جامعه ایران گفتوگو نمیتوانیم داشته باشیم. گفتوگو حتی جامعه مدرن هم دچار اختلالهایی است. ولی ضعف یا فقر فرهنگ گفتوگو در جامعه ما، بیشتر معلول و محصول فقر یا ضعف نهادها و شبکههای گفتوگویی است که فقط و فقط در زندگی اجتماعی و سیاسی ما حضور ندارد. بلکه در عرصههای اندیشه و علم و فرهنگ هم غالب است. به عبارت دیگر اگر بخواهیم مصداقهای ناتوانی در گفتوگو را بگوییم خیلی فرق ندارد که این را در میان روشنفکران دنبال کنیم یا در میان سیاستمداران یا در میان کنشگران سیاسی یا در میان آحاد جامعه. همه گرفتار چنین ناتوانی ذهنی و زبانی هستیم. به عبارت دیگر باید اثبات کنیم که گفتوگو، سازشکاری نیست یا حتی در جاهایی سازشکاری هم کار بدی نیست.
گفتوگو امری است که بیشتر در امور مذموم در جامعه ما، در فرهنگ پنهان ما بهحساب میآید. ناتوانی در گفتوگو همانطور که عرض کردم، اختصاص به جامعه ندارد. نخبگان را هم دربر میگیرد. این مشکلات بهرغم آن است که ما سرمایهای داریم که گفتوگو را میستاید و زمینههایی برای گفتوگو به وجود میآورد. در متون دینی ما، در ادبیات کهن و گسترهای از فلسفهمان، در هنر، جامعه شناسی، علوم سیاسی، زبانشناسی و ارتباطاتمان، زمینهها و ابوابی برای گفتتوگو دارد که باوجود همه اینها باز هم گفتوگو در جامعه ما، خیلی شدنی نیست. چرا؟ شاید بشود گفت یک دلیلش این است که گفتوگو آدابی دارد. هر صورتبندی و هر شبهگفتوگویی یا هر صورتکی از گفتوگو را نمیشود گفتوگوی واقعی دانست. یکی از آن اشکال واقعی، همان گفتوگوی تمدنها و فرهنگها بود که آقای خاتمی این را تعریف مختصری کرد و معنایاش چنین بود: مفهومی برآمده از کوشش مستمر برای نزدیک شدن به حقیقت است و دست یافتن به تفاهم. یعنی هم دویدن در پی حقیقت بود و هم رسیدن به تفاهم، که این با مبانی فلسفی گفتوگو هم نسبتی نزدیک داشت. ولی الزاما همه گفتوگوها محدود به گفتوگوهای تمدنی یا فرهنگی نمیشود. با این زمینهای که به اختصار عرض کردم که در خصوص همه اینها تحقیقات زیادی انجام گرفته و خوشبختانه در همین سالهایی که به عنوان یک معلم دانشگاهی، خدمت دوستان بودم، در همین سالهایی که گفتوگو سخت غریب بود و گفتوگوی فرهنگها و تمدنها غریبتر، رسالهها و پایان نامههای بسیار جدی حتی در دانشگاههای خود ما انجام گرفت که بسیار هم مفید و موثر بودند.
خوشبختانه دایره موضوع گفتوگو، روزبهروز وسیعتر شده است و به حوزههای دیگر نیز کشیده شده است، مثل گفتوگوی بین اقوام، گفتوگوی بین مذاهب، گفتوگوی بین نسلها، گفتوگوی بین جنسیتها، گفتوگوی بین حکومت و جامعه و گفتوگوی بین گروههای مختلف جامعه، و اخیرا هم این بحث به گفتوگو در فضای مجازی رسیده است. و اگر خواسته باشیم خود این مسایل را دنبال کنیم انصافا میتوانیم بگوییم با سرمایههای ارزنده و تحقیقات پرشماری در این سالهای اخیر، مواجه شدیم. اما حکایت همچنان باقیست. ما دچار نوعی اختلال یا ناتوانی در گفتوگو هستیم. من در جاهای دیگر هم زیاد این تجربه خودم را گفتم. به هر حال تجربه شخص من از این شروع میشد که در یکی از بستهترین انواع مبارزه، که مبارزه مسلحانه بوده، رسیدم به حوزه ارتباطات و معلم ارتباطات در دانشگاه شدم.
و این مسیری که طی کردم چه در عرصه سیاست و چه در عرصه فرهنگ و چه در عرصه دانشگاه، یعنی آن سه ساحتی که میشود مستقلا مورد مطالعه قرار داد. وقتی تجربهام را در این سه ساحت خلاصه کنم به اینکه مساله پیش روی جامعه ایرانی میرسم و اینکه گفتوگو چیست؟ به همین دلیل میخواهم حرفهایم را در سه سطح ارائه کنم. پارسونزی هم بگوییم در سه سطح، میتوان موضوعات را طبقهبندی کرد. البته این تجربه من است که قابل نقد هم هست. در فرهنگ ما ایرانیان، چه فرهنگ عامه و چه فرهنگ نخبه، دچار نوعی ضعف و اختلال در گفتوگو هستیم. نمیتوانیم گفتوگو کنیم یا از مهارت و دانش آن برخوردار نیستیم. این ضعف فرهنگی که بنیادیتر است، وقتی یک لایه بالاتر میآید این است که در اجتماع، منجر شده به ضعف جامعه مدنی. اگر فرهنگ گفتوگویی وجود داشته باشد، جامعه مدنی هم در آن قویتر است.
یک لایه بالاتر که بیشتر قابل مشاهده است، در سطح سیاست، فقدان گفتوگو به ضعف تحزب و رقابتهای حزبی میرسد. یعنی میتوانیم بگوییم ضعف گفتوگو به ضعف جامعه مدنی، و ضعف جامعه مدنی به ضعف تحزب در ایران منجر شده است. از بالا هم این مشکل بیشتر در عرصه سیاست مشاهده میشود و اینکه ضعف تحزب، ریشه در ضعف نهادهای مدنی دارد. و ضعف نهادهای مدنی ریشه در ضعف گفتوگو. این خلاصهای است از مساله گفتوگوی اجتماعی یا گفتوگو در عمل که اگر خواسته باشید چارهاندیشی کنیم، با این تعریف از مساله میتوانیم شروع کنیم.
براساس این تعریفی که عرض کردم، میتوانیم چند سوال دیگر مطرح کنیم. میخواهم فقط طرح سوالی باشد برای اندیشیدن دوستان. از نخبگان شروع میکنم ولی در نخبگان باقی نمیمانم. نخبگان و کنشگران ایرانی، چه کنشگران اجتماعی و چه کنشگران سیاسی، چطور با دیگران در پیرامون خود در تاریخ خود و در جهان خود مواجه میشوند؟ اگر فضای امروز رسانهای و روشنفکریمان را ببینیم، درمییابیم که متاسفانه تنها و تنها گویا یک اندیشه وجود دارد و ذیل آن هر اندیشه دیگری در تاریخ معاصر ماست، باید با برچسبها و اتهامهایی از صحنه تاریخ حذف شود. قطعا هر متفکری و هر جریانی در تاریخ، جای نقد دارد ولی قطعا نباید حذفش کرد. سرنوشتی که امروز در برابر روشنفکران ما قرار گرفته، چیست؟ چه بر سر شریعتی و آل احمد و نظایر اینها میآید؟ این اتفاقات غیر از آن است که در واقع ما با دیگری خودمان که گذشتهمان هست، با حالت حذف و قهر برخورد میکنیم. انیشه شده چیزی مثل مد. هر روز انگار یک اندیشه مد میشود. اصلا با جهان روبهرو چطور رفتار میکنیم؟ هاضمه ما نسبت به جهان چگونه رفتار میکند؟ این سوالی است که مربوط به آن ضعف گفتوگویی خودمان با تاریخ و با پیرامون خودمان است.
سوال دوم این است که مسایل پیش رو را چطور مطرح میکنیم؟ نوع نگاه ما، اینکه فقط سیاسی میبینیم، فقط اجتماعی میبینیم یا فقط علمی میبینیم، ریشههای آن را از کجا میبینیم؟ و در کجا مطرح میکنیم. این اندیشه «تنها ره رهایی» هنوز در ذهن ما باقی مانده است. انگار دنبال راههای دیگر نیستیم و معمولا با قیود و صفتهایی برخورد میکنیم که مطلقا به آن چیزی که رسیدیم، گویا درست است.
سوال سوم این است که دیدگاههای خود و دیگری را با چه ساز و کار و با چه زبانی بازتاب میدهیم؟ معمولا این زبان، زبان پذیرش دیگری است، یا زبان تخطئه و نفی دیگری؟ با محوریت خود است یا با دیگری؟ با محوریت خود است یا قبول داریم حقیقت فقط پیش ما نیست؟ دوگانههایی را مطرح کردم که به اینها چطور فکر میکنیم؟ نقدپذیری و نقدگریزی، استدلال و مغالطه، دیالوگ و مونولوگ. این موارد چه جایگاهی در فرایندهای گفتوگوهای اجتماعی ما دارند. اصلا میدان، مکان و امکان گفتوگوهای خاص و عام ما در کجاست؟ کجا میتوانند سیاستورزان، کنشگران مدنی، روشنفکران و دانشگاهیان ما، با هم بنشینند؟ من این را جاهای دیگر گفتهام، بد نیست این خاطره را که جاهای دیگر گفتم، اینجا نیز نقل کنم.
من در یک جلسه دفاع در دانشگاه تهران بودم که یک رساله دکتری بود؛ دانشجو در مورد فهم روشنفکران مذهبی و روشنفکران دینی از مارکسیسم در رژیم گذشته، تحقیق کرده بود و مرحوم بازرگان، مرحوم شریعتی و شهید مطهری را مورد مطالعه قرار داده بود. آقای دکتر پارسانیا راهنمای آن پایاننامه بود، خانم دکتر شریعتی هم مشاور پایاننامه بود و من هم داور. من گفتم اگرچه کار خیلی خوب بود، اما اشکال کار این بود که یکی از متفکرانی که بین اسلام و مارکسیسم امکان گفتوگوی بیشتری بوجود آورده بود، غایب بود بود و آن مرحوم آقای طالقانی بود. چون هر کدام از آنها، به دلایلی وارد گفتوگو نشده بودند و بعد گفتم یکی از مشکلاتی که ما در نظام گذشته داشتیم این بود که روشنفکران ما فقط در زندان امکان این را داشتند که با هم گفتوگو کنند. خانم دکنر شریعتی آنجا یک اشاره و تمثیل خیلی خوبی داشت.
گفت امروز هم استادان دانشگاه ما در جلسات دفاع با همدیگر گفتوگو میکنند. پشت یک میز مینشینند و یکی راهنماست، یکی مشاور و یکی هم داور و بعد دوباره میروند. این مکان گفتوگو کجاست؟ چه پاسخی وجود دارد؟ من یک سفری که خدمت آقای خاتمی در مصر بودم، آنجا ایشان خیلی فرصت این را نداشتند که به جاهای عادی بروند. ولی ما فرصتی داشتیم و یک شب رفتیم به قهوهخانه خلیلی در بازار قاهره، که پاتوق روشنفکران آنجا بود. دیدیم 195 سال این قهوه خانه، تاریخ دارد. یعنی 195 سال یک جایی بوده که روشنفکران مصری کنار هم بنشینند و حرف بزنند. من از شما میپرسم کجا الان بنشینیم؟ اگر همین جلسات ماهانه باران نباشد، ما کجا میتوانیم هم را ببینیم؟ یا در گفتوگوهای عمومی، یا در جامعه، ما کی با هم روبهرو میشویم؟ با عجله از آپارتمانهایی از برجها میآییم و سوار مترو میشویم و به محل کارمان میرسیم. اصلا همدیگر را نمیبینیم. به این اعتبار میشود گفت گفتوگو دچار یک اختلال، هم اختلال مفهومی در جامعه و هم اختلال کاربردی است.
من به تاریخ نمیپردازم. میخواهم در قسمت آخر بحثم بیشتر نتیجهگیری کنم. در اسلایدها به این اشاره کردم که اول بگوییم گفتوگو چه نیست؟ چون خیلی از وقتها، آن سوءتفاهم ناشی از تعاریف گفتوگو است. به اختصار میگویم که گفتوگو، فقط ارتباط نیست که همدیگر را میبینیم. ارتباط، انتقال معناست با حداکثر امانت. در حالی که گفتوگو، خلق یک معنای مشترک با همدیگر است، گفتوگو تنها صحبت کردن هم نیست. گاهی هم میبینیم اینکه هر چه میخواهد دل تنگت بگو، آیا گفتوگو میشود؟ نه، این هم گفتوگو نمیشود. اینها بحثهای تخصصی است و از آن میگذرم. گفتوگو از مذاکره هم وسیعتر است. گاه گفتوگو متنازل میشود به همان سطح سیاسی که اگر مذاکره بین دو گروه سیاسی یا بین دو جریان سیاسی انجام گیرد، گویا گفتوگو انجام گرفته است. در حالی که اینطور نیست. از آن هم فراتر است.
چون در مذاکره، در واقع بیشتر نفع کوتاه مدت مطرح است ولی در گفتوگو، صحبت از منافع درازمدتتر است. گفتوگو محدود به بحث هم نیست. بحث، زودتر به نتیجه میرسد و گفتوگو دیرتر. برای همین است که بخصوص در همین زمینههای سیاسی وقتی که بحث گفتوگو مطرح میشود و بلافاصله با موانع و مشکلاتی مواجه میشود، فکر میکنیم گفتوگو به پایان رسیده است. گفتوگو به پایان نمیرسد. در حالی که ممکن است بحث در یک زمانی به پایان برسد و باید شکل دیگری به بحث داد. گفتوگو با این فضای جدید جوانانه، گپ زدن و چت کردن هم نیست. گاه ما فکر میکنیم آنچه در فضای مجازی میگذرد، گفتوگو است. گرچه آنها میتوانند به گفتوگو منجر شوند ولی عین گفتوگو هم نیستند.
دربرابر خیلی از اینکه گفتوگو چه نیست، اگر خواسته باشیم تعریف حداقلی و کاربردی را توافق داشته باشیم، من این تعریف را گفتم که میتوانیم روی آن اشتراک نظر داشته باشیم. بخاطر اینکه بعد خواهم گفت الان با چه مسالهای مواجه هستیم. گفتم گفتوگو فرایندی است که در آن شرکتکنندگان برای حل یا رفع مساله اقدام میکنند و مساله محور است. حاشیه را به متن نمیآورد. الان خیلی از مسایلی که در فضای روشنفکران ما و در نشریات روشنفکریمان میگذرد، مسائل مبتلابه جامعه نیستند. اینها دغدغههای روشنفکرانه یا کنجکاویهای عالمانه است که در جای خودش اهمیت هم دارد، ولی با گفتوگو فرق دارد. منتها غیر از خود مفهوم، روندش هم مهم است که امکان فهم و نقد وجود داشته باشد. یعنی ما بتوانیم حرف دیگری را بشنویم، آن را بفهمیم و نقدش کنیم. نیتخوانی نکنیم، اول سراغ انگیزهها نرویم.
این ایضاح مدعا و تقویت دلیل، خودبهخود موجب فهم عمیقتری میشود. بعد، دقت، نقدتان را دقیقتر میکند و در این میدان و در این میان، به میدان مشترک معنایی میتوانیم برسیم. حالا با این تعاریفی که من از گفتوگو کردم، میتوانیم بگوییم از نظر من براساس همان تجربیات و دغدغهها و مسایلی که با آن مواجه هستیم، برنامه کاربردی گفتوگو در ایران با هر مفهومی که بگیریم، محوریت پیدا کردن مساله ایران است. موضوع اصلی، ایران بشود. میتوانیم بگوییم چه کسی است که نگوید مساله و دغدغه ما ایران است؟ من میگویم رسیدن به مساله ایران، حداقلش براساس آن نگاهها و مطالعات و پژوهشهای عمیقی و مورد قبولی باشد که در این سالها در ایران انجام گرفته است. در نشستهای دیگر هم به همه آنها اشاره کردم. از سال 1353 که اولین طرح پیمایش ارزشها و نگرشهای ایرانیان توسط مرحوم دکتر علی اسدی و مرحوم دکتر مجید تهرانیان انجام گرفته، تا امروز در زمان جناب آقای خاتمی، سه موج از این تحقیق انجام شده که نتایج موج سومش منتشر نشد. بعد در دولت جناب آقای روحانی، موج بعدی آن که باز هم موج سوم نامیده شد، انجام گرفته است. این به ما این امکان را میدهد که از 1353 تا کنون یعنی بیش از 45 سال بتوانیم تغییرات ایران و مسایلی که ایران با آن مواجه است را دنبال کنیم. ببینیم چه حل شده و چه حل نشده است. نتیجه آخرین تحقیقی که سال گذشته انجام گرفته، در مورد ارزشها و نگرشهای ایرانیان و در مورد سرمایه اجتماعی در ایران این است که ایران، مواجه است با مگاترندها یا ابرچالشهای اجتماعی و اقتصادی.
اینها خیلی کلیت نظام اجتماعی را در بر گرفته است. فقط مشکل، برای خردهنظامها نیست و بگوییم این مساله تنها مربوط به نخبگان طبقه متوسط شهری است یا مربوط به حکومت و احزاب و نهادهای مدنی. این مشکلات، کل را در بر گرفته است و چون پیوسته و بلندمدت هم هست، به این دلیل به آن ابرچالش یا مگاترند میگویند. آن مگاترندها نشان میدهد که نظام ترجیحات ارزشی در جامعه ما تغییر پیدا کرده و دو ویژگی مهم که خودش میتواند موضوع بحثی در نشستهای ماهانه بنیاد باران باشد، دو ویژگی مهم و قابل تامل است که در نظام ترجیحات جامعه ما، رخ داده است: یکی محوریت پیدا کردن ارزشهای مادی، یعنی غلبه ارزشهای مادی و فراگیر شدن آن و دوم، رشد ارزشهای فردگرایانه است. یعنی رشد فردیت و رشد مادیت در متن جامعه ما، دیده میشود. نمیخواهم الان ارزشگذاری کنم که خوب است یا بد است، ولی بدانیم که اگر بخواهیم به سیاست بپردازیم، بدانیم که جامعه، کالایی برخورد میکند، به ارزشهای مادی توجه میدهد. اگر به فرهنگ میخواهیم توجه کنیم، همین است.
اگر به ارزشهای اجتماعی بخواهیم توجه کنیم، باز همین است. و از آن طرف هم رشد فردیت. این چه عوارضی دارد؟ ممکن است بگوییم خیلی خوب است. من هم نمیخواهم بگویم بد است. ولی عوارضی هم دارد، مثل مسايل انباشته شده در جامعه، از جمله مسایل معیشتی، مسایل اقتصادی، مسایل فرهنگی، مسایل سیاسی که ضرورت راهحلهای فوری و قاطع را مطرح میکند که نتیجه آن روآوردن به آن روشهایی است که از درون آنها امثال آقای دکتر احمدینژاد بیرون میآید. دنبال راه حلهای فوری و قاطع بودن. به من چه ربطی دارد که منابع مادی ایران به کجا میرود. من فکر کنم که یارانهای گیر من بیاید. هدفمندی و غیرهدفمندی آن مهم نیست. از سویی دیگر، گرایش به راهحلهای فوری و قاطع است که باز تبعات خود را دارد. مثلا راهحل گرانفروشی این است که مثل رضاشاه نانوا را در تنور بیاندازیم. فکر میکنیم با این راهحلها، مشکل حل میشود.
اما باید بدانیم که مسایل خیلی عمیقتر است. اگر مقداری نگاه تاریخی داشته باشیم، بخصوص تاکیدی که جناب آقای خاتمی داشتند از مشروطه و قبل از آن شروع کنیم، میبینیم خیلی از آن مسایلی که زمان امیرکبیر بوده، قبل از مشروطه بوده، در مشروطه بوده، در نهضت ملی بوده، در انقلاب ب و بعد ازانقلاب بوده، همه اینها، همچنان باقی است. این تضاد و تعارض بین راهحل کوتاهمدت و راهحل درازمدت، در سیاستگذاری و حکمروایی، چیزی مثل مخمصه بوجود میاورد یا دلیما. مخمصه یعنی اینکه فرصت برای سیاستگذاری محدود است. میبینید که مثلا انتخابات 96 نزدیک است، حالا چکار کنیم ظرف همین یکی دو ماه، یک سری مسایل را حل کنیم که انتخابات، نتیجه مطلوب ما را داشته باشد و امثال این. اینها همان مخمصهای است که معمولا سیاستگذاران را گرفتار میکند. ولی مساله در همان حد ابرچالشها به عنوان مساله ایران باقی نمیماند. این طرف، جامعه هم ضعیف میشود. یعنی جامعه هم در مواجهه با مشکلات، ناتوان میشود. ناتوانی جامعه را در کجا میتوان دید؟
در کاهش منابع مادی توسعه در مقیاس ملی. دیگر اینها را همه شما بهتر از من میدانید. منابع ملی از معدن و نفت و جنگل و آب، که رو به فرسایش رفتهاند. آن طرف، مساله مهمتر، ضعف بین اجماع و توافق بین نخبگان سیاسی است. ما بر سر چیزی به اسم منافع ملی و راههای تامین آن، حتی بین نخبگان سیاسی هم توافق نداریم. بهترین نمونه آن، هنوز بحثهایی است که برسر توافقی مثل برجام وجود دارد که از خیانت مطلق تا خدمت مطلق در موردش قضاوت میشود. آن هم در سطوح رسمی و سطوح نخبگی. و از طرف دیگر در برابر ضعفهایی که وجود دارد، روزبهروز، دستگاههای بروکراتیک و رسمی، با ضعف فزاینده مواجه میشوند. نهادهای اجرایی را قطعا باز من و شمایی که از دور یا نزدیک دستی بر آتش داشتیم، میبینیم که روزبهروز، در حال ضعیفتر شدن هستند. علاوه بر این، فساد، بصورت گسترده و ساختاری، حتی نهادهای رسمی را دربر گرفته است.
نتیجه چه میشود؟ جامعهای که داریم میبینیم. جامعهای که مدام بر مشکلاتاش اضافه میشود و مسائلاش حل نمیشود و تصویر مبهمی از آینده دارد. تصور جامعه از وضع خودش و از وضع دیگری، حتی بدتر از آن چیزی است که وجود دارد. این تصویر سیاه، این پایین آمدن امید به بهسازی جامعه و نظام، طبیعتا منجر میشود به کاهش سرمایه اجتماعی. بروز و ظهور ضعف اجتماعی را در این دورهها چگونه دیدیم؟ یکی تضعیف نهادهای مدنی بوده است و دیگری رشد تضادهای هنجاری و ارزشی. جامعه دچار نوعی آنومی شده است و شاهد تبعات آن هستیم، ضعیف شدن نهادهایی مثل خانواده، نهادهای آموزشی، نهادهای ارتباطی، و همه آن چیزهایی که شیوه رسیدن به توافق جمعی را ایجاد میکند. از یک طرف ما نیاز داریم به توافق جمعی، به فهم همدیگر، از طرف دیگر آن نهادهایی که آن فهم را میتوانند در حوزه اجتماعی بسازند، تضعیف شدهاند. قبلا هم در همین باران، نشستهایی بود که دوستان آمدند و گزارش آن را دادند. مثل آقای دکتر میرطاهر موسوی.
بعد کاهش وفاق، مشارکت و رقابت سیاسی و اجتماعی را به دنبال داشته است. پس میتوانیم براساس آن بگوییم که ما با یک موانع شناختهشدهای در نخبگان مواجه هستیم و نیز در جامعه. در میان نخبگان، حداقل این مولفههایی که من دیدم، خیلی قابل مشاهده است: تضعیف گفتوگو با علاقهمندان، مریدان و طرفداران با ترجیح گفتوگو با همگنان. معمولا گفتوگو اگر بخواهد بصورت یک عمل واقعی شکل بگیرد، باید آدمهای واقعی در میان کنشگران هموزن باشد. نه فقط اینکه درمیان حلقهای از علاقهمندان باشد. به نشریات و نهادهای روشنفکری ما نگاه کنید. فقط و فقط روشنفکران را عوض میکنند و خودشان نظارهگرانی هستند که آنها عوض نمیشوند.
فقط شکل مراد را عوض میکنند و دور همان مراد باز میچرخند. دومین مسالهای که به شدت با آن مواجه هستیم، بخصوص در سالهای اخیر، سیاسی شدن خود مفهوم گفتوگوست. گفتوگو بزرگتر از سیاست است ولی الان سیاست بزرگتر از گفتوگو شده و گفتوگو را در خودش محاط کرده است. تا از گفتوگو حرف میزنیم، همان اول میپرسند گفتوگوی کی با کی؟ و آیا طرف مقابل گفتوگوکننده شرایط او را میپذیرد؟ اصلا چه کسی باید شرط تعیین کند؟ هویت در گفتوگو چه میشود؟ میبینیم این غلبه و چیرگی در مفهوم گفتوگو خودش مانع گفتوگو میشود. الان مسائل مهمی وجود دارد که نیاز به گفتوگو در مورد آنها جدی است، مثل مساله آب، محیط زیست، مساله آلودگی هوا، مساله سلامت، مسایل اقتصادی و معیشتی و… در حالی که امر تخصصی بر امر اجتماعی یا گفتمان تخصصی بر گفتمان اجتماعی غلبه پیدا کرده است. فکر میکنیم راهحلهای فنی برای مساله آب کفایت میکند. فکر میکنیم راه حلهای فنی برای مساله محیط زیست کفایت میکند. به گفتمان اجتماعی و به گفتوگوی اجتماعی فکر نمیکنیم که چطور شهروندان میتوانند در آن کنشگر باشند. به همین دلیل هم هست که نگاه کنید، کمپینهایی که راه افتاده، برای جدیترین مسایل ما، کمترین موفقیت را داشتهاند، مثل کمپینی که برای نه به یارانه راه افتاد. کمپینی که برای کاهش مصرف آب راه افتاد. دیدید که هیچ کدام از این کمیپنها در واقع نتوانست مردم را ترغیب کند تا در جهت حل مشکل گام بردارند، چون یک بی اعتمادی یا مشکل اجتماعی یا مساله اجتماعی پیش رویشان بوده است.
تا اعتماد بوجود نیاید، خودبهخود نمیتواند گفتوگو هم شکل بگیرد. یکی دیگر این است که باز بخصوص در میان ما، چه به عنوان کنشگر سیاسی چه به عنوان کنشگر علمی یا فرهنگی، گرفتار نوعی دوفضایی شدیم، بین حوزه اختصاصی خودمان و حوزه عمومی. ما به عنوان اصلاحطلب، به عنوان روشنفکر، در خودمان دور میزنیم و از جامعه دور هستیم و گاه که میخواهیم به جامعه وارد شویم، دچار نوعی پوپولیسم و نوعی عوامزدگی میشویم. چنین است که گفتوگو با خود میشود. یعنی در همان دایرههای محدود میمانیم، بجای گفتوگو با جامعه. مهمتر اینکه گفتوگو را به پروژههای مشخصی تبدیل نکردیم. به گفتوگو در همان مفهوم کلی آن میپردازیم. در حالی که معمولا گفتوگو را باید به پروژههای خردی تبدیل کرد که آن پروژه، ممکن است برایش زمان یا موضوع تعیین کنید. این گفتوگو در سیاست است، این گفتگو در اجتماع است، این گفتوگو در میان اقوام است، این گفتوگو در میان نسلهاست و امثال اینها. به تعبیری میشود گفت (البته من این تعبیر را از خانم دکتر شریعتی وام گرفتم) گفتوگوی ما، گفتوگوی نخبگان کر با جامعه ناتوانشده.
ما حرف جامعه را نمیفهمیم و جامعه هم حرف خودش را نمیتواند بیان کند و ما گاه به نمایندگی از طرف جامعه حرف میزنیم. فکر میکنیم که مترجم جامعه هستیم. به این معنا میشود گفت مساله ما در گفتوگو برای عمل، دور شدن نخبگان از مساله اجتماعی است. به دغدغههای روشنفکرانه نزدیکتر شدیم تا مساله اجتماعی. و شبهمسالهها برجستهتر شده است. باید یادآوری کنم که همه اینها یک ریشه طولانی دارد که بالاخره فرهنگ استبداد و فرهنگ خودمداری، ما را از گفتوگو منع کرده و دوم اینکه سوء ظن سیاسی و سوءتفاهم، منجر به هراس از گفتوگو شده است. سوم اینکه ما فاقد نهادها، شبکهها و میدانهای گفتوگو، بودیم یا آنها را داشتیم، ولی ناکارآمد بودند. چهارم اینکه سرمایه اجتماعی که پشتوانه گفتوگوست در جامعه ضعیف است و پنجم اینکه ضعف دانش، آموزش و مهارتهای گفتوگو داریم. در نتیجه همان که در ابتدا عرض کردم، ما به یک جامعه فروبسته که گریزان از پرداختن به مساله ملی است، نزدیک شدهایم. پس اگر بخواهم خلاصه کنم، راه عملی این است که ما بجای دغدغههای خودمان، باید مسایل و رنجهای جامعه را مورد توجه قرار دهیم و آنها را بفهمیم و بتوانیم آن را کشف کنیم. این نقدی است که حتی به جریان اصلاحات هم وارد است.
ما سالهاست که درگیر مسایل درونی خود شدهایم و از جایگاه اصلی خود فاصله گرفتهایم و به طبقات محروم جامعه و طبقات متدین و مذهبی بیتوجه شدهایم و در این شرایط البته پدیدههایی مثل فضای مجازی به کمک آمده که ما کنشگری را جای نظارهگری بگذاریم. در حالی که باید به رویکردهای اصلاحی روبیاوریم که رویکردهای اصلاحی یعنی بجای فهم رادیکال، فهم اصلاحطلبانه اتخاذ کردن و به این معناست که باید به سوی تقویت بنیانها و نهادهای مدنی یا همان اصلاحات جامعهمحور برویم و فرهنگ و اخلاق گفتوگو را نهادینه کنیم، با استمداد از آیینمان، فرهنگ و دین و تمدنمان و مصادیق و مهارتهایی که وجود دارد که باید البته بخشی از آنها را پیدا کنیم که در صحبتهای سرکار خانم صدرعاملی هم بود. در پایان تاکید میکنم که از نظر من گفتوگو یک پروژه بیپایان است. بعضیها از پایان گفتوگو حرف میزنند. بعضیها از پایان گفتوگوی میان روشنفکران حرف میزنند. من از پروژه بی پایان گفتوگو حرف میزنم که این را باید در سطوح مختلف خرد کنیم و به این معنا، طرفین گفتوگو را به رسمیت بشناسیم.
غیریتسازی نکنیم و موضوعهای گفتوگو را بر شکل گفتوگو و یا برطرفین گفتوگو ترجیح دهیم. مثل مساله ایران که در گذشته مطرح کردم و لازمه این است که واجد خصوصیاتی به عنوان اخلاق فردی و به عنوان اخلاق نهادی شویم که پایه آن مداراست و گفتوگوی بیپایان و خوشبختانه مصادیق و نمونهها و سرمشقهایی مثل خود جناب آقای خاتمی داریم که با صبوری خودشان نشان دادند که پروژه گفتوگو بیپایان نیستند. به این معنا میتوانم بگویم من ندیدم در جهان جستوجو / هیچ اهلیت به از خوی نکو.
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تین نیوز در وب منتشر خواهد شد.
تین نیوز نظراتی را که حاوی توهین یا افترا است، منتشر نمیکند.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
انتشار مطالبی که مشتمل بر تهدید به هتک شرف و یا حیثیت و یا افشای اسرار شخصی باشد، ممنوع است.
جاهای خالی مشخص شده با علامت {...} به معنی حذف مطالب غیر قابل انتشار در داخل نظرات است.